همایون تاچ/
سخنرانی ۹جنوری ۲۰۲۳
تعریف:
در نظریهٔ توطئه، یا تئوری توطئه اصطلاح نظم نوین جهانی (New World Order یا NWO) به پیدایش حکومتی تمامیت خواه برای سلطه بر همهٔ جهان گفته میشود.
در نظریههای توطئه درونمایهٔ معمول نظم نوین جهانی پایگاه سری قدرتی از نخبگان بینالمللی در نظر گرفته میشود که فهرست بلندبالایی از اقداماتی که باید در سطح جهان انجام دهند در دست دارند ودر حال دسیسهچینی برای حاکمیت بر جهان از طریق یک حکومت جهانی اقتدارگرا و قدرتطلب هستند؛ حکومتی که جایگزین حاکمیت تمامی کشورهای مستقل جهان شود.
نظم نوین جهانی نیز به تبلیغاتی گفته می شود که در راستای القای برقراری حکومت جهانی به عنوان نقطهٔ عطف پیشرفت تاریخ و حد اعلای آن انجام میگیرد. طرحریزی رخدادهای مهمی در سیاست و اقتصاد جهان به گروههای تأثیرگذار کوچکی نسبت داده میشوند که از طریق سازمان های صوری متعددی انجام میگیرند. تلاش برای تسلط بر جهان از جانب گروههای سیاسی و سری کوچک طی حوادث تاریخی و کنونی متعدد، جزئی از نقشهٔ دستیابی به سلطهٔ جهانی در نظر گرفته شدهاند.
اصطلاح نظم نوین جهانی ( New World Order) به هر دورهای از تاریخ که با تغییری چشمگیر در اندیشهٔ سیاسی و توازن قوا در جهان همراه بودهاست، اطلاق میگردد. با وجود ارائهٔ تعاریف متعدد از این اصطلاح، نظم نوین جهانی اصولاً به باور ایدئولوژیکی مرتبط است که برقراری حکومت جهانی را فقط و فقط از طریق تلاش همگانی برای شناسایی، فهم، یا رفع مشکلات جهانی که از ظرفیت و گنجایش دولت- ملت های انفرادی خارج است، امکانپذیر میداند.
گستردهترین کاربرد اخیر این اصطلاح به پایان جنگ سرد برمیگردد. میخاییل گورباچف و جورج هربرت واکر بوش هر دو برای مشخص کردن ماهیت عصر پس از جنگ سرد و روح همکاری بین دو ابر قدرت که امیدوار به تحققش بودند از این عبارت استفاده کردند. تعریف و تنظیمهای اولیهٔ گورباچف از نظم نوین جهانی گسترهٔ وسیعی را شامل میشد و بیشتر آرمانگرایانه بود، اما توانایی او برای پافشاری و تأکید بر آن به دلیل بحران های داخلی نظام شوروی محدود بود. دیدگاه بوش در مقایسه با گورباچف، مشخصتر، محدودتر و واقعگرایانهتر بود، و شاید حتی در مواقعی مهمتر و کاراتر، و ارتباط تنگاتنگی با جنگ خلیج فارس داشت.
هرچند اصطلاح «نظم نوین جهانی» New World Order در آغاز دههٔ نود قرن بیستم، همزمان با متلاشی شدن نظام جهانی سوسیالیستی و به تعقیب آن فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، با پیروزی امریکا در جنگ خلیج (اشغال کویت توسط عراق و عملیات صحرا توسط ارتش ایالات متحده امریکا و سی و پنج کشور متحد امریکا برای خروج عراقی ها از کویت) آرام آرام به کار گرفته می شد، اما در روابط بین المللی با برداشتی که از مفهوم نظم نوین جهانی وجود داشت ،یعنی |تغییر چشمگیر در اندیشهٔ سیاسی و توازن قوا در جهان که برقراری حکومت جهانی را فقط و فقط از طریق تلاش همگانی برای شناسایی، فهم، یا رفع مشکلات جهانی که از ظرفیت و گنجایش دولت- ملت های انفرادی خارج است، امکانپذیر میداند.| و کاربرد اصطلاح نظم نوین جهانی بعد از پیروزی امریکا در جنگ اول خلیج نتوانست بیانگر نه واقعیت های تغییر اساسی در نظام جهانی شود و نه توانایی ایجاد حکومت جهانی را به دست آورده توانست.
جهان از آغاز قرن بیست و یکم وارد نظم نوین جهانی می شود.
قرن 21م دستخوش یک سلسله دگرگونی ها در ساختار نظام جهانی گردید. این دگرگونی ها در دو دههٔ گذشته به سرعت رشد کردند و بیشترین بخش های روابط بین المللی را در بر گرفتند و به یک روند اجتناب ناپذیر مبدل شدند.
امروز دیگر این آمریکا نیست که به تنهایی نظم جهانی را تعریف میکند. قدرتهای بزرگ دیگری هم وارد عرصه رقابت شدهاند.
“غرب” دیگر انحصار تعیین سازوکار نظام بین المللی را از دست داده است. حتی سازمان های منطقه ای و چند ملیتی، قدرت آمریکا را به چالش کشیدهاند. تغییرات طولانی مدت در اقتصاد جهانی، بخصوص با محوریت خیزش چین، دلیل عمدۀ این وضعیت جدید است که سیمای جیوپلیتیک جهان را هم دگرگون کرده است. ژیان زمینگ، رئیس جمهور وقت چین و بوریس یلتسین، رئیس جمهور وقت روسیه در سال 1997 برای ایجاد یک نظم نوین جهانی هم پیمان شدند. اندیشمندان غربی سال ها این پیمان را نادیده گرفتند و آن را در حد آرزو آمال این دو توصیف کردند. این نگاه مربوط به زمانی بود که امریکا در اوج قدرت هژمونیک خود قرار داشت. در حالی که بیانیه سال ۱۹۹۷دو رئیسجمهور، درحکم نقشه راه پکن و مسکو عمل کرده است. چین و روسیه طی 20 سال گذشته برای تغییر نظم بین الملل تلاش کرده اند و امروز نه تنها مستقیما ویژگیهای لیبرال نظم جهانی را به چالش میکشند، بلکه به سمت ایجاد نهادها و اتحادهای مورد نظر خود نیز گام برداشته اند.
مشخص است که روند فروپاشی هژمونی غرب همزمان است با بی نتیجه ماندن نظم جهانی ی که گورباچف و بوش آرمان آن را می کشیدند و جهان وارد عصر جدیدی گردید. عصر فروپاشی هژمونی غرب و شکل گیری نظم جدید جهانی.
- پیش زمینه های شکل گیری نظم نوین جهانی
- راه اندازی جنگ های نیابتی، به شمول جنگ اوکراین. بحران جهانشمول انرژی و رکود اقتصادی
- شکل گیری اتحادیه های جديد جهانی و منطقه ای.
- جایگاه ناتو و ضرورت ايجاد نیروی نظامی اروپایی
- طالبان و جایگزین ساختن آن با جمهوری اسلامی افغانستان
- نظریات رهبران و سیاستمداران در مورد پایان هژمونی غرب
پیش زمینه های شکل گیری نظم نوین جهانی
– فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و متلاشی شدن اردوگاه سوسیالیستی.
-پایان جنگ سرد.
-ناتوانی روزافزون ایالات متحده امریکا در مدیریت جهان.
-رشد روزافزون جایگاه چین در سطح جهان.
-انتقال تدریجی توانایی های انحصاری غرب (ایالات متحده و متحدین)، مانند توانایی اقتصادی، تکنالوژیک به شرق.
راه اندازی جنگ های نیابتی، به شمول جنگ اوکراین. بحران
-اشغال نظامی افغانستان توسط امریکا و ناتو.
-اشغال نظامی عراق توسط امریکا.
-بهار عربی و درگیری های داخلی در برخی از کشورها مانند لیبیا و سوریه.
-و، بالاخره جنگ اوکراین.
جنگ اوکراین با اهداف معینی در کند ساختن روند فروپاشی هژمونی غرب برنامه ریزی شد.
جنگ اوکراین و پیامدهای آن بحران عمیق و غیرقابل پیش بینی شده ای را به بار آورده که تمام بشریت را متاثر ساخته است. این جنگ که در ۲۳ فبروری یک ساله می شود، و ختم آن در آیندۀ نزدیک محتمل به نظر نمی رسد؛ اما بحران ناشی از آن، تنها در بخش انرژی و مواد غذایی تمام دولت ها را دچار پریشانی و ناتوان ساخته است؛ بحران جهانی ناشی از ادامه جنگ جهان را به سوی رکود اقتصادی دیگر سوق داده است، هرگاه جنگ برای مدت طولانی تر ادامه یابد؛ حداقل تامین همین دو قلم کالای مصرفی در وضعیت جاری مشکل زا و بحران آفرین شده می رود.
و اما، چرا جنگ؟ آیا کشورهای درگیر در جنگ (روسیه و اوکراین) و کشورهای تحریک کننده و تمویل کنندۀ جنگ (ایالات متحده و شرکای غربی آن) پیش بینی چنین وضعیتی را قبل از شروع جنگ می کردند؟ هرگاه پاسخ مثبت باشد بیشتر از ده ماه گذشته نشان داد که نه کشورهای درگیر در جنگ و نه تحریک کننده ها نتوانسته اند از عهدۀ مهار کردن بحران برخاسته از جنگ اوکراین برآیند.
با دریغ، تاکنون هرگونه تلاش برای توقف جنگ و آغاز گفتگوها صلح میان روسیه و اوکراین به نتیجه نرسیده است. تلاش های ترکیه در آغاز جنگ امیدوار کننده بود، اما با گسترش دامنۀ تحریم ها علیه روسیه و افزایش روزافزون ارسال کمک های جنگی به اوکراین از جانب غرب (امریکا و ناتو) این تلاش ها بی نتیجه ماند.
به عقیدۀ صاحب نظران، علاقمندی بیش از حد حکومت جو بایدن به ادامۀ جنگ در اوکراین، درگیر ساختن هرچه بیشتر روسیه در جنگ و سیاست های اعمال تحریم ها بالای روسیه می توانند روسیه را ورشکست نموده و از صف رقیب های قدرتمند جهانی ایالات متحده خارج کند، و از جانب دیگر تلاشی است در جهت جلوگیری از روند آغازشدۀ افول هژمونی امریکا در جهان.
گروه بینالملل تسنیم- یک نشریه آمریکایی در گزارشی تصریح کرده، هر چند بروز جنگ اوکراین نشانههای تازهای از افول آمریکا را به نمایش گذاشته است اما شاخصهای مربوط به این پدیده مدت ها قبل از شروع این جنگ هم هویدا بود.
به این معنا که روند افول هژمونی غرب به قبل از جنگ اوکراین بر می گردد.
نشریه فارنافرز مینویسد: “برای بیش از هفتاد سال، در دورانی که از میانه جنگ جهانی دوم آغاز شد، ایالات متحده همچون غولی بزرگ، بر پهنه جهان ایستاده بود. اقتصاد و نیروی نظامیاش نه تنها از دل جنگ دست نخورده سر برآورد بلکه اوج بیشتری گرفت. نهادهای حاکمیتیاش- یک وزارت دفاع یکپارچه، یک سامانه فراگیر فرماندهی نظامی، شورای امنیت ملی، نهادهای متخصص در توسعه بینالمللی و مانند آن- همگی به ابزارهای موثر هژمون جهانی آمریکا تبدیل شد. حتی در گیرودار رقابت و نبرد با ایدئولوژی کمونیسم، آمریکا بیشترِ برگهای برنده را در اختیار داشت و البته درست همانند یک غول، نفرت آنانی را برانگیخت که نمیخواستند در سایه یک غول زندگی کنند.”
“برای کسانی که تاکنون به چالشهای فزاینده سلطه آمریکا بر جهان توجه نکرده بودند یورش ماه فبروری 2022 روسیه به اوکراین باید همه تردیدها را زدوده باشد. سیاست بینالملل آشکارا وارد دوران تازهای شده؛ دورانی که شاهد بازگشت اَشکال قدیمی دستاندازی کشورها است و هژمونی مفروض جهانی هم قادر به جلوگیری از آن نیست.”
طبق این گزارش، “اقتصاد آمریکا اکنون کمتر از یک چهارم تولید ناخالص جهانی را دارد، سهمی که در سال 1960 چهل درصد بود. هزینه های نظامی آمریکا، هنوز هم هنگفت است و برابر با چهل درصد کل هزینه های نظامی جهان است اما دیگر آن حاشیه امنی را که زمانی برای برتری و غلبه آمریکا فراهم میکرد، تامین نمیکند. ایالات متحده با حریفانی روبروست که در بکارگیری تکنالوژی و سازگارشدن با فن آوری ها و راه و رسم جنگ، چابک تر عمل می کنند. ایدئولوژی امریکاییِ ذهن های باز و بازارهای آزاد نه تنها با چالش هایی از ناحیه الگوهای کارآمد اقتدارگرایی و ملی گراییِ نژادی بلکه با زوال اعتماد به نفس در درون نهادهای امریکایی روبرو است.”
در حالی که، تا اینجا چین جنگ تجاری را از امریکا برده است و از قضا یکی از نگرانیهای امریکا تشدید این روند بعد از خاتمه یافتن داستان کرونا است. طبق آمار سال ۲۰۱۸چین ۱۲.۴ درصد از کل تجارت جهانی را در اختیار داشته و در مقابل امریکا ۱۱.۵ درصد.
جنگ اوکراین، بخشی از اقداماتی است از جانب ایالات متحده تا روند فروپاشی هژمونی غرب و چندقطبی شدن جهان را سد کند.
شکل گیری اتحادیه های جديد جهانی و منطقه ای
هفت کشور در حال ظهور شامل برازيل، هند، اندونیزیا، مکزیک، ترکیه، روسیه و چین که به دلیل ویژگی درحال ظهور بودن در یک گروهبندی قرار گرفتهاند. در سال ۲۰۰۶ دو تن از اقتصاددانان شرکت پرایس واتر هاوس کوپرز به نامهای جان هاکس ورث و گوردن کوک سون (Gordon Cookson) اصطلاح کشورهای در حال ظهور (Emerging countries) را بر آنها گذاشتند.
شاخص رشد کشورهای E7 در مقایسه با شاخص رشد گروه هفت کشور G7 ذیلا مشخص شده است. در سال ۲۰۱۱ پیش بینی می شد که E7 نسبت به هفت کشور صنعتی، تا سال ۲۰۲۰ اقتصادها بزرگ تری داشته باشند. در سال ۲۰۱۴ هفت کشور در حال ظهور E7 بر اساس نرخ برابری قدرت خرید (purchasing power parity) از هفت کشور صنعتی پیشی گرفتند.
در سال ۲۰۱۶ پیشبینی دیگری برآورد کرد که اقتصادهای E7 در سال ۲۰۳۰ بزرگتر از G7 خواهد بود. شرکت پرایس واتر هاوس کوپرز پیشبینی کردهاست که E7 تا سال ۲۰۵۰ میتواند در نرخ برابری قدرت خرید ۷۵٪ بزرگتر از G7 باشد.
مقایسه نرخ برابری قدرت خرید کشور هایE7 با G7
در سال ۱۹۹۵ هفت کشور در حال ظهور E7 فقط نیمی از اندازهٔ گروه هفت کشور صنعتی G7را بر اساس GDP و نرخ برابری قدرت خرید را تشکیل می دادند، اما این روند با مرور زمان دارای تغییراتی شده است.
مقایسه GDP کشور های E7 با G7
در سال ۲۰۱۰ ميزان تولید ناخالص ملی هفت کشور صنعتی G7 فقط ۳۳٪ بيشتر از هفت کشور در حال ظهور بود، این در حالی است که سال ۲۰۰۹ این رقم ۴۴٪ بوده است. در سال ۲۰۱۱ ميزان اختلاف به رقم 30% کاهش یافت.
سازمان همکاری های شانگهای
سازمان همکاری شانگهای سازمانی میاندولتی است که برای همکاریهای چندجانبه امنیتی، اقتصادی و فرهنگی تشکیل شدهاست. این سازمان در سال ۲۰۰۱ توسط رهبران چین، روسیه، قزاقستان، قرقیزستان، تاجیکستان و ازبکستان با هدف برقرار کردن موازنه در برابر نفوذ آمریکا و ناتو در منطقه، پایهگذاری شد. نقش اصلی و تعیینکننده را، در سازمان شانگهای، دو کشور چین و روسیه تشکیل میدهند. سازمان همکاری شانگهای در حقیقت ترکیب جدید سازمان «شانگهای ۵» است که در سال ۱۹۹۶ تأسیس شده بود، ولی نام آن پس از عضویت ازبکستان به «سازمان همکاری شانگهای» تغییر داده شد.
اعضای ناظر:
علاوه بر اعضای اصلی، ابتدا مغولستان در سال ۲۰۰۴ و یک سال بعد ایران، پاکستان، هند و افغانستان در سال ۲۰۱۲ و پس از آن بلاروس به عنوان عضو ناظر به سازمان ملحق شدند. ایران در ادامه به عضور اصلی و دائم تبدیل شد.
عضویت هند و پاکستان در شانگهای:
در تاریخ ۱۰ جولای ۲۰۱۵ این سازمان با عضویت هندوستان و پاکستان موافقت نمود و این دو کشور در کوتاهتر از دو سال همه شرایط برای عضویت کامل این سازمان را اجرا کردند و عضویت این دو کشور در سازمان همکاری شانگهای در اجلاس رهبران کشورهای عضو این سازمان که در جولای ۲۰۱۷ در آستانه، پایتخت قزاقستان، برگزار شد، به تصویب رسید.
نقش این سازمان از زمان تأسیس آن تاکنون در منطقه افزایش یافتهاست. این سازمان، بر خلاف سازمان پیمان آتلانتیک شمالی (ناتو) و پیمان ورشوسابق، هنوز یک معاهده دفاعی چندجانبه بهشمار نمیرود.
بریکس BRICS
در ابتدا این گروه بریک نام داشت اما پس از پیوستن آفریقای جنوبی، به بریکس تغییر نام یافت. اعضای گروه بریکس به واسطهٔ اقتصادهایی با رشد پرشتاب و فراگیر و نفوذ تأثیرگذار بر امور جهانی و منطقهای از دیگر کشورها متمایز میشوند. بریکس نمایانگر نیمی از جمعیت جهان است و 28% قدرت اقتصادی دنیا را در اختیار دارد. در سال ۲۰۱۲ ترکیببندی اسمی تولید ناخالص داخلی این گروه، ۶.۱۳ تریلیون دالر امریکایی بود. هو جینتائو، رئیسجمهور پیشین چین معتقد بود که گروه کشورهای عضو بریکس، حامی و ارتقادهندهٔ وضعیت کشورهای در حال رشد و نیرویی برای حفظ صلح جهان هستند.
«وانگ یی» وزیر امور خارجه چین تقویت همکاری میان اعضای سازمان همکاری شانگهای (SCO) و بریکس را (گروهی متشکل از پنج اقتصاد نوظهور پیشرو) امری ضروری پنداشت.
وزارت امور خارجه چین به نقل از گفته های وانگ یی اعلام کرد: تقویت هماهنگی و همکاری بین کشورهای سازمان همکاری شانگهای و کشورهای عضو گروه بریکس، در جهت حفظ صلح و ثبات در منطقه و نیز در سراسر جهان لازم است.
در حاشیهٔ بریکس: پکن در صدد است تا اتحادیه جدیدی را تحت عنوان «بریکس پلاس» و با شرکت ۱۱ کشور تشکیل دهد.
ایران، پاکستان، بنگلادش، نیجریه، کوریای جنوبی، مکزیک، اندونزیا، ترکیه، فلیپین و ویتنام کشورهای تشکیل دهنده این سازمان خواهند بود.
«وانگ ئی» وزیر امور خارجه چین اعلام کرد که ضمن گسترش روابط با سایر کشورهای در حال توسعه میکوشیم تا اهداف راهبردی این اتحادیه را مشخص کنیم.
-تشکیل اتحادیه های منطقه ای در حوزۀ هند و پاسیفیک، “کواد”QUAD و اوکوس AUKUS
جایگاه ناتو و ضرورت ايجاد نیروی نظامی اروپایی
ناتو، پیمان اتلانتیک شمالی، که به عنوان بازوی نظامی دنیای غرب نیز یاد می شود، در سال ۱۹۴۹ پس از جنگ جهانی دوم به عنوان یک عامل بازدارنده در برابر تهدید گسترش شوروی سابق در اروپا تشکیل شد. فراتر از آن، ایالات متحده امریکا آن را ابزاری برای جلوگیری از احیای تمایلات ملی گرایانه در اروپا و تقویت و یک پارچگی سیاسی در این قاره می دانست.
فروپاشی اتحاد شوروی و تحولات در کشورهای اروپای شرقی در اواخر سال های 80 و اوایل دهۀ 90 قرن گذشته، پیمان نظامی وارسا، که در مقابله با ناتو تشکیل شده بود نیز از هم پاشید. ناتو دیگر هدف استراتیژیک (مقابله با نفوذ و گسترش شوروی در اروپا) خودرا از دست داده بود.
مقامات روسیه از وعدۀ امریکا بعد از بحران دیپلوماتیک در پی سقوط دیوار کرملین در سال ۱۹۸۹ و اتحاد دو آلمان در ۱۹۹۰ حکایت می کنند. روایت چنین است، که بیکر وزیر خارجه امریکا (۱۹۸۹-۱۹۹۲) به میخائیل گورباچف آخرین رهبر اتحاد شوروی گفته است: “توسعه اختیارات قانونی ناتو برای حرکت نیروهای آن حتی یک اینچ به سمت شرق وجود ندارد.”
در دوران بیل کلینتون و همتای روسی اش، بوریس یلتسین، که دیگر از اتحاد شوروی و پیمان وارسا خبری نبود، دولت کلینتون قصد داشت ساختار استراتیژیک جدیدی در اروپا ایجاد کند. برخی شخصیت ها در دولت کلینتون و پاره ای کشورهای اروپا چون پولند و جمهوری چک خواستار توسعۀ سریع و عضویت در ناتو بودند. اما بیشتر مقام های دولت کلینتون با این اقدام به دلیل احتمال نگرانی و واکنش های سران روسیه مخالفت می کردند…
سران روسیه از مدت ها قبل نسبت به توسعۀ ناتو در شرق هشدار داده و اظهار نگرانی کرده بودند؛ بویژه که ناتو درهای خودرا به روی کشورهای عضو پیمان وارسا و جمهوری های عضو اتحاد شوروی سابق تا اواخر دهۀ ۹۰ شامل جمهوری چک، مجارستان، و پولند همچنین بلغاریا، استونی، لتونی، رومانیا، اسلواکی، اسلونی، لیتوانی گشود. نگرانی های مسکو اواخر دهۀ اول قرن بیستم و زمانی افزایش یافت که ناتو از تصمیم برای پذیرش عضویت گرجستان و اوکراین، البته در آینده ای نامشخص خبر داد.
روسیه در سال های اخیر با ارائۀ پیش نویسی خواستار اخذ تضمین هایی امنیتی از امریکا و ناتو شده بود. مسکو در این پیش نویس خواستار محدودیت های جدی بر فعالیت ها نظامی و سیاسی امریکا و ناتو بود. همچنین در بند ۴ این پیش نویس از ناتو می خواهد از توسعه در شرق دست بردارد و عضویت آتی کشورهای عضو اتحاد شوروی، از جمله اوکراین متوقف شود.
ناتو و دشواری های مالی:
بحران اقتصادی ۲۰۰۸ بر عملکرد ناتو نیز اثر گذاشت. این بحران برنامه های نوسازی ناتو را به عقب انداخت و توانمندی آن را نیز با سوالاتی مواجه نمود.
این سازمان پس از ختم جنگ سرد و فروپاشی شوروی به صورت روشن تر، به سازمانی در جهت میل و ارادۀ امریکا تبدیل شده و این کشور نگاهی ابزارگونه به آن را همچنان حفظ کرده است. در حالی که اروپا در قرن بیست و یکم تعریف متفاوت تری از امریکا در خصوص تهدید امنیتی دارد.
در دهۀ دوم قرن جاری سران اروپایی بارها از ضرورت ایجاد نیروی نظامی جدا از ناتو یاد کرده اند.
امانویل مکرون رئیس جمهور فرانسه هنوز در سال ۲۰۱۹ از فقدان هماهنگی و رفتار امریکا انتقاد کرده بود. وی در مصاحبه ای با اکونومیست نسبت به سیاست دفاع جمعی ناتو به رهبری ایالات متحده ابراز تردید کرده است.
امانویل مکرون، در رابطه با ناتوانی ها و دشواری های ناتو اظهاراتی متعددی کرده است. وی خطاب به اعضای ناتو گفته است: آن قدر وابسته به امریکا نباشید. وی می افزاید: اتحادیه اروپا نیازمند کسب استقلال بیشتر- از جمله از امریکا- در توانایی های دفاعی و فناوری است.
طالبان و جایگزین ساختن آن با جمهوری اسلامی افغانستان
با به قدرت رسیدن طالبان در ۱۵ اگست ۲۰۲۱م اولین سوالی که در ذهن ایجاد می شود، میزان وابستگی این گروه در مقایسه با جمهوریت اسلامی افغانستان و نقش طالبان در تحقق استراتیژی منطقه ای حامیان خارجی (منطقه ای و بین المللی) طالبان به چه پیمانه تفاوت دارد؟
پر واضح است که هر دو رژیم با پشتیبانی مستقیم امریکا و ناتو و با مشوره و همکاری پاکستان به قدرت رسیده اند.
طالبان که زمانی به حیث گروه تروریستی مورد خشم امریکا و هم پیمانانش قرار داشت و در اكتوبر ۲۰۰۱، در پی حملات تروریستی ۹ سپتامبر همان سال از حاکمیت سرنگون شد، بعد از دو دهه، با حمایت و زمینه سازی امریکا دوباره براریکهٔ قدرت تکیه زد.
پرسش در اینجا است، چه دلایلی امریکا را واداشت تا برخلاف نظر متحدان خود در جهان غرب سکان قدرت را به یک گروه تروریستی بسپارد که تا هنوز برخی از چهره های کلیدی حاکمیت طالبان مورد پیگرد مقام های امنیتی ایالات متحده قرار دارند.
آقای دابینز در باره طالبان میگوید که امریکا دو هدف اساسی، یکی کنترل و نظارت بر فعالیت گروه های ترورریستی، و دیگری حفظ دستآوردهای بیست سال گذشته را در افغانستان دنبال می کند.
او میافزاید:«ما سه پالیسی را پیشنهاد کردهایم؛ اول تعامل، دوم اعمال فشار و به حاشیه راندن طالبان، سوم هم مخالفت با این گروه و ساقط کردن حکومتشان.»
او تعامل با طالبان را دشوار میداند اما میافزاید: « از نگاه ما، تعامل با طالبان یگانه گزینهای است که امیدواری برای تحقق خواستههای مان را بیشتر میکند. اما اگر طالبان را به حاشیه برانیم یا با آنها مخالفت کنیم، هیچ یکی از این خواسته ها برآورده نمی شود.»
اهداف استراتیژیک امریکا، رقابت های منطقه ای، ایجاد موانع در برابر برنامه های بزرگ اقتصادی چین و راه اندازی تدابیر بازدارنده از روند آغاز شدهٔ فروپاشی هژمونی غرب مجموعه ای ملاحظاتی است که ضرورت تعویض نظام را در افغانستان، از یک رژیم وابسته به رژیم وابسته دیگر به میان آورد.
طالبان در نقش یک نیروی بنیادگرای اسلامی (در اصل اسلام ستیز) – که اقداماتش کم تر به شریعت اسلامی مطابقت دارد- به آسانی می تواند در گسترش تفکر تحجرگرایانه طالبانی به کشورهای همجوار، در آسیای میانه و ماورای قفقاز، و همچنین هسته گذاری لانه های تروریستی – که خود در مدارس دینی توسط آموزگاران پاکستانی آموزش دیده اند- به امنیت و آرامش منطقه اخلال وارد کند.
ایجاد مركز های فعال تروریستی در آسیای میانه می تواند برای سال های طولانی با ایجاد اختلال در امنیت و ثبات منطقه قدرت های منطقه ( روسيه و چین) را مصروف نگهدارد و با مانع شدن در تطبیق برنامه های بلند اقتصادی چین روند فروپاشی هژمونی غرب را کندتر سأزد.
نظریات رهبران و سیاستمداران در مورد پایان هژمونی غرب
امانوئل مکرون، رئیس جمهور فرانسه قبلاً در این زمینه هشدار داده است،
… نظم بین المللی به شیوه ای کاملاً جدید در حال تغییر است و من مطمین هستم که این تحول بزرگی در تاریخ ما است و تقریباً در همۀ مناطق پیامدهای گسترده ای دارد.
این یک دگرگونی نظم بین المللی، یکپارچگی جیوپلیتیکی و یک سازماندهی مجدد استراتیژیک است.
بله، باید اعتراف کنم که هژمونی غرب ممکن است به پایان برسد.
…همه چیز در حال تغییر است.
برخی از بحران ها ناشی از اشتباهات خود ما در غرب است، در حالی که برخی دیگر از چالش های کشورهای نوظهور ناشی می شود.
پایان هژمونی غرب نزدیک است/ جهان دو یا چند قطبی خواهد شد
تونی بلر، نخست وزیر پیشین بریتانیا با اشاره به این که جهان در آستانه تغییرات جیوپلیتیک بینالمللی است گفت: دوران هژمونی سیاسی و اقتصادی غرب به پایان خود نزدیک شده و جهان به سمت چندقطبی شدن پیش میرود.
بلر در سخنرانی خود در سمپوزیومی که توسط بنیاد انگلیسی-آمریکایی “دیچلی” برگزار شد، گفت: “بزرگترین تغییرات جیوپلیتیکی در این قرن توسط چین صورت میگیرد، نه روسیه.”
وی افزود: در حال نزدیک شدن به پایان هژمونی غرب در عرصه سیاست و اقتصاد هستیم و جهان حداقل دو قطبی یا احتمالاً چند قطبی خواهد شد.
بلر ادامه داد: برای اولین بار در تاریخ معاصر، شرق میتواند با غرب برابری کند.
وی افزود: چین دومین ابرقدرت جهان است و پتانسیل اقتصادی و میزان مشارکت آن در اقتصاد جهانی بالاتر از روسیه است. چین در بسیاری از زمینههای تکنولوژیکی خود را به آمریکا رسانده و در برخی از آنها آمریکا را تهدید میکند.
وی مدعی شد: رهبری چین بیش از پیش “تهاجمی” شده و با غرب تحقیرآمیز رفتار میکند، به روسیه نزدیک میشود و در نهایت میخواهد مشکل تایوان را حل کند.
او گفت: اشتباه نکنید، من نمیگویم که چین تلاش خواهد کرد تایوان را در اسرع وقت با زور تصرف کند، اما ما نمیتوانیم سیاست خود را بر اساس این یقین بنا کنیم که این کار را نخواهد کرد.
وی خاطرنشان کرد: قطعاً روسیه و شاید ایران در آینده نزدیک به متحد چین تبدیل شوند.
بلر همچنین اختلاف مواضع کشورهای گروه ۲۰ در قبال اوکراین را هشداری برای غرب دانست.
وی خواستار ایجاد روابط با چین بر اساس اصل “قدرت به علاوه همکاری” شد و تاکید کرد که “غرب باید هزینههای نظامی خود را افزایش دهد و به اندازه کافی قوی بماند تا در هر سناریوی آینده در برابرچین مقاومت کند و در عین حال روابط با پکن را حفظ کند، به شیوهای عمل گرایانه و نه تهاجمی عمل کند و تمایل به احترام متقابل را
نشان دهد.
= = =
رشد اقتصاد امریکا در سال ۲۰۲۲ باز هم با کاهش همراه خواهدبود
به گزارش سینهوا، صندوق بینالمللی پول (IMF) در تازهترین گزارش درباره پیشبینیاش درباره رشد اقتصادی آمریکا اعلام کرد، رشد اقتصادی آمریکا در سال جاری ۲.۳ درصد است. این نهاد ماه گذشته رقم ۲.۹ درصدی برای اقتصاد آمریکا پیشبینی کرده بود و در ماه اپریل نیز رشد ۳.۷ درصد را پیش بینی کرده بود.
در بیانیه مدیران اجرایی صندوق بینالمللی پول که روز سهشنبه منتشر شده آمده افزایش گسترده تورم در آمریکا «نظام مندی خطرناک» را برای اقتصاد آمریکا و اقتصاد جهانی خواهد داشت.
صندوق بینالمللی پول نوشته فشارهای افزایش دستمزدها و قیمتها به سرعت بر اقتصاد آمریکا اثرگذار بوده و به مقامات این کشور توصیه کرده اولویت آنها باید کاهش سریع قیمتها و دستمزدها بدون تسریع تورم باشد.
مدیران اجرایی این نهاد همچنین اعلام کردند اجتناب از رکود اقتصادی در آمریکا روزبهروز چالشیتر میشود و مناقشه اوکراین-روسیه، طولانیشدن همهگیری کرونا، و محدودیتهای عرضه، چالشهای اضافهتری ایجاد میکنند.
به گفته صندوق بینالمللی پول علیرغم کاهش سریع کسری مالی، بدهی عمومی دولت آمریکا به نحو چشمگیری نسبت به پیش از همهگیری کرونا بالا است و پیشبینی میشود این بدهی همچنان روند افزایشی داشته باشد.
طبق اساسنامه و توافق بین صندوق بینالملی پول و کشورهای عضو، این نهاد معمولاً هر سال گفتگوهای دوجانبه برگزار میکند. کارکنان و تیم صندوق به کشور مربوطه اعزام میشوند، دادههای اقتصادی و مالی را جمعآوری و درباره سیاستها و تحولات اقتصادی با مقامات گفتگو میکنند و سرانجام گزارشی از این روند تهیه و در اختیار مدیران اجرایی قرار میگیرد.
دو گزینه
ا. رویارویی: در این مبحث به این گزینه به دلیل طولانی شده موضوع نمی پردازیم.
اا. گفتگو و تفاهم (گفتگوی تمدن ها)
اا. درک واقعیت های جهان امروز و پذیرفتن روند اجتناب ناپذیر دگرگونی نظم نوین جهانی رو به زوال به صورت طبیعی موجب – کهنه در برابر نو- و مقاومت در برابر سیر فروپاشی کهنه می گردد. مقاومت در برابر پدیدهٔ نو و تلاش برای زنده ماندن امر است طبیعی.
با تاسف، همین اکنون فضای بی اعتمادی، توهم، و ترس بر روابط بین المللی حکمفرما است. بشریت در واهمه و تشویش از آینده مبهم بسر می برد. روابط بین الدول به شدت غیرمتعارف و در تقابل قرار گرفته است.
با پایان دوران جنگ سرد در اواخر قرن بیستم و شروع “نظم نوین جهانی” دو نظریه در روابط بینالملل مطرح شد. عدهای با تایید نظریهٔ نظریه پرداز امریکایی، فرانسیس فوکویاما، از آن به مثابه پایان تاریخ یاد کردند و با نگاهی خوشبینانه به برتری نظام لیبرال دموکراسی بر سراسر کره خاکی و پایان تضادهای ایدئولوژیک اذعان داشتند. عدهای نیز برخلاف دسته اول، و چه بسا در پاسخ به دسته اول، نگاه خوشبینانهای به این موضوع نداشتند و از یک هشدار خبر می دادند. ساموئل هانتینگتون نظریهپرداز دسته دوم بود. به عقیدهٔ دانشمند علوم سیاسی و استاد دانشگاه هاروارد، در پايان جنگ سرد دوران رقابت هاي ايدئولوژيك خاتمه می يابد و دوران جديدی به نام عصر «برخورد تمدن ها» آغاز می شود. طبق اين نظريه مشعل رهبری جهان از نظر سياسی در قرن آينده در دست آمريكا و اروپا خواهد بود. و احتمالاً مركز قدرت از آمريكا به فدراسيون اروپا منتقل خواهد شد.
با توجه به انتقادات بیشماری كه به نظريه برخورد تمدن ها وارد شده، زمينه برای طرح نظريه های رقيب آن آماده شد. يكی از اين نظريه های ارائه شده، «گفتگوی تمدن ها» نام دارد. اين نظريه در سطح وسيع مورد قبول دولت ها و ملت های جهان قرار گرفت، البته نزديك به دو دهه پيش، روژه گارودی، فیلسوف، نویسنده و سیاستمدار فرانسوی (۱۹۱۳- ۲۰۱۲) طرحی را در مورد گفتگوی تمدن ها ارائه كرد. اين طرح فراخوانی برای ايجاد زمينهٔ تفاهم ملت ها و دارای ويژگی نقد سلطهٔ غرب بر جهان امروز بود. وی غرب را عنصری آسيب رسان و نويد دهندهٔ نيستی و نابودی می داند كه در دوره ای از حياتش است كه به آرامی به سوی فروپاشی و پرتگاه می رود.
پایان هژمونی آمریکا؛ پایان جهان تک قطبی
نشانههای زیادی وجود دارد که از بحرانی شدن نظم جاری جهانی حکایت می کند. پاسخ آشفته بینالمللی به شیوع ویروس کرونا، بحران گستردۀ ناشی از آن، قوت گرفتن اندیشه های ناسیونالیستی (ملی گرایی) و پررنگ تر شده مرزها میان کشورها بخشی از نشانه های وضعیت شکنندۀ نظام بین المللی است؛ نظامی که کشور مدعی (امریکا) برای نجات از فروپاشی هژمونی جهانی اش، به هرگونه تلاش، به شمول افروختن جنگ های نیابتی دست می زند. جنگ اوکراین، که به تحریک امریکا و متحدان غربی اش و با لشکرکشی روسیه به این کشور شروع شد، تلاشی در جهت منحرف ساختن روند فروپاشی هژمونی جهانی امریکا و جلوگیری از خطر روگشتاندن اتحادیۀ اروپا از سیاست های تک روانۀ امریکا در امور بین المللی.
افول آمریکا موضوعی است که طی دهههای گذشته بارها مطرح شده است. همان نیروهای که امریکا را به یک قدرت “هژمون” تبدیل کردند، امروز آن رابه سمت زوال نیز پیش برده می توانند.
در زمان ریاست جمهوری دونالد نوشته است: ترامپ حتی پیش از شیوه ویروس مرگبار کرونا به سست کردن پایه های نظام بین المللی کمر بسته بود؛ زیر سوال بردن دلیل وجود پیمان های بین المللی، از جمله ناتو، حمایت از متلاشی شدن اتحادیه اروپا (بریگزیت یکی از نمونه های این تلاش شمرده می شود، ه. ت)، خروج از برخی از مهم ترین سازمان ها و توافقات بین المللی نشان داد، رئیس جمهور امریکا با اصولی که سال ها از جانب دولتمردان این کشور تبلیغ و پایه گذاری شده است فاصله گرفته بود.
اکنون کشورهای چون چین و روسیه به رقیبی برای امریکا تبدیل شده اند. از سوی دیگر، کشورهای در حال توسعه و حتی کشورهای توسعه یافته اکنون می توانند برای جلب حمایت، به کشورهای غیر از امریکا رجوع کنند.
بازگشت قدرتهای بزرگ
امروز دیگر این آمریکا نیست که به تنهایی نظم جهانی را تعریف میکند. قدرتهای بزرگ دیگری هم وارد عرصه رقابت شدهاند. “غرب” دیگر انحصار تعیین سازوکار نظام بینالمللی را از دست داده است.حتی سازمانهای منطقهای و چندملیتی، قدرت امریکا را به چالش کشیده اند. تغییرات طولانی مدت در اقتصاد جهانی بهخصوص با محوریت خیزش چین، دلیل عمدۀ این وضعیت جدید است که سیمای جیوپلیتیک جهان را هم دگرگون ساخته است.
در سال ۱۹۹۷، جیان زمینگ رئیسجمهور چین و بوریس یلتسین رئیسجمهور روسیه برای ایجاد یک نظم نوین جهانی ه پیمان شدند. اندیشمندان غربی سال ها این پیمان را نادیده گرفتند و آن را در حد آرزو و آمال این دوتوصیف کردند. این نگاه مربوط به زمانی بود که امریکا در اوج قدرت هژمونیک خود قرار داشت.
چین و روسیه طی ۲۰ سال گذشته برای تغییر نظم بین المللی تلاش کرده اند و امروز نه تنها ویژگی های لیبرال نظم جهانی را به چالش می کشند، بلکه به سمت ایجاد نهادها و اتحادها مورد نظر خود گام برداشته اند.
علاوه بر این، آنها در ایجادنهادهای بینالمللی و منطقهای بسیار فعال عمل کردهاند. گروه بریکس متشکل از ۵ اقتصاد در حال ظهور یعنی برازیل، روسیه، چین، هند و آفریقای جنوبی یکی از مهمترین این سازمانها است. سازمان پیمان امنیت جمعی، مکانیسم چهارجانبه همکاری و هماهنگی، بانک سرمایه گذاری زیرساختی آسیا، اتحادیه اوراسیا، سازمان همکاری شانگهای، شماری از پیمانهای امنیتی واقتصادی هستند که از سوی یکی از چین و روسیه پایه گذاری شده اند. این دو کشور در گام بعدی بهدنبال ایجاد یک سازوکار مالی بهعنوان جایگزینی برای سوئیفت هستند تا معاملات پولی جهانی را از انحصار و منترل غرب و امریکا خارج کنند.
پایان انحصار در سیستم حمایتی
زمانی کشورهای در حال توسعه یا کشورهای فقیر جهان برای اخذ اعتبارات (قرضه)تنها میتوانستند به نهادهای پولی و مالی غرب مراجعه کنند. غرب در این زمینه انحصار کامل داشت. امروز اما این انحصارشکسته شده است. بانک توسعۀ چین تاکنون خطوط اعتباری مهمی برای کشورهای افریقایی باز کرده است. در جریان بحران اقتصادی ۲۰۰۸، کشورهایی که از ایرۀ توجه غربی ها بیرون ماندند به سمت چین سرازیر شدند. چین در آن سال تنها به کشورهای آمریکای لاتین و کشورهای منطقۀ اوراسیابیش از ۷۵میلیارد دالر قرضه اعطا کرد. بررسی آماری نشان میدهد بین سالهای ۲۰۰۰تا ۲۰۱۴کمکهای خارجی چین به ۳۵۴میلیارد دالر رسیده است؛ رقمی که شانه به شانه رقم ۳۹۵میلیارد دالر کمک خارجی آمریکا در همین مدت می زند.
در گوشه ای دیگری از جهان، کشورهایی همچون قطر وجودارند که به مثابۀ مرکزهای قدرتمند پولی عرض اندام کرده اند. پس از بهار عربی در مصر، قطر با کمک مالی به این کشور باعث شد تا دولت مصر در شرایط بسیار بحرانی از چالش استقراض از صندوق بین المللی پول رها شود. انحصار غرب و به طور خاص امریکا در سیستم حمایتی بین المللی دیگر شکسته شده و کشورهای جهان اکنون با گزینه های بیشتری به جز کشورهای غربی و نهادهای ایجاد شده از سوی آنها دسترسی دارند.
آینده پیش روی امریکا
احیای رقابت میان قدرتهای بزرگ، پایان انحصار غرب بر سیستم حمایتی جهان و ظهور جریانهای که در مقابل نظام بینالمللی لیبرال قد علم کردهاند، باعث دگرگونی آن نظم جهانی شدهاند که امریکا بعد ازپایان جنگ سرد تا به امروز بر آن کنترول داشته است. بهنظر میرسد شیوع ویروس کرونا زوال هژمونی امریکا را تسریع کرده است. چین در سایه خروج امریکا از سازمان صحی جهانی و دیگر سازمان ها بین المللی، نفوذش را در آنها گسترش داده است.
امریکا باید بعد از این به فکر دنیای بعد از هژمونی باشد. مقامات سیاسی امریکا باید با اتخاذ تدابیر واقعبینانه به فکر یافتن سازوکاری برای رهبری یک جهان متشکل از مرکزهای قدرت متعدد باشد. امریکل منابع لازم را برای از میدان به در کردن چین را ندارد. واشنگتن باید بپذیرد که جهان امروز دیگر جهان دهه ۱۹۹۰نیست. دنیای تک قطبی به پایان رسیده و هرگز باز نخواهد گشت.
پایان