آفرينشگر انديشه ورز و انديشه گر آفريننده

گل احمد شیفته

شاعر ژرف نگر و بدیع پژوه، ادیب کم همتا و اندیشمند فلسفه پرداز، واصف باختری در حومۀ فرخاردیس روضۀ شاه ولایتمآب ، در مزارشریف، اواسط فصل برگ ریزان پاییز سال ۱۳۲۱ خورشیدی، مطابق سال۱۹۴۲م دیده به دنیا کشود. هفت میله باستان یاد گل سرخ را سپری کرد، آن گاه شامل لیسۀ باختر شد. با طی رشدیه به کابل آمد، از لیسۀ حبیبیه فارغ و سپس وارد دانشگاه کابل شده، ذوقش اورا به رشتۀ زبان و ادبیات کشاند. جهت اکمال تحصیلات عالی در دانشگاه کولمبیا رشتۀ آموزش و پرورش را پیگیری و به پایان رسانید.
واصف باختری، در گام نخست، در دهه های پنجاه و شصت، به صفت عضو ریاست تألیف و ترجمۀ وزارت معارف کار کرد. بعد مدیر مسئوول مجله ژوندون تعیین شد و ژوندون را از نگاه کیفیت مطبوعاتی پر تیراژ ترین نشریه در کشور ساخت. چندی هم منشی بخش شعر در انجمن نویسندگان و شعرا افغانستان بود و در عین حال به حیث استاد در پوهنتون کابل اجرای وظیفه می کرد.
واصف باختری هنوز شاگرد لیسه باختر بود که نخستین شعرش را جریدۀ (بیدار) مزارشریف به چاپ رساند. باختری به نگارش غزل و قصیده مدتی ادامه داد. شیوه اشعار او از سال ۱۳۴۲ به بعد چرخش و تحول تازه ای اختیار نمود. به سرایش اشعار نیمایی پرداخت و در این راستا پیشتاز مرحله نوین در نوشتار اشعار سفید یا منثور گردید. او واژه های بدیع و مستعار با اثری تعقید را در قالب های شعر نو استخدام می کند و در نویسای دگردیس خویش نقش ارزندۀ نوآوری های ظریفی ایفا کرده است.
شگرد اندیشه های ادبی واصف باختری در ساختار فرم ها و چهار چوبه های نفیس قالب ریزی شعر هم طراز شاعران غرب و ایران، و بیشتر از همه از سبک نیما الهام گرفته و سومه های مرصوص و پختگی کلام را از نثر کلاسیک سده های چهارم و پنجم ادبیات فارسی دری، بویژه از سبک خراسانی کهن به کار گرفته تا جایی که حتی در سروده های نیمایی آزاد این رایحه تا حدی احساس می شود و به حق، باختری را از استادان موفق و متنفذ زمانه ساخته است.
باختری به زبان انگلیسی مسلط است. از متون عربی استفاده می برد. آثار زیادی را ترجمه کرده از شاعران اسپانیایی، امریکایی، امریکای لاتین، روسی و فلسطینی و هندی تجربه های موفق را به کار بسته است.
آثار مهم باختری، “آفتاب نمی میرد”، “از معیاد تا هرگز”، “اسطورۀ بزرگ شهادت”، “از این آیینۀ بشکستۀ تاریخ”، “دیباچه ای در فرجام”، “تا شعر پنج ضلعی آزادی”، “در استوای فصل شکستن”، “دروازه های بستۀ قدیم”، “مویه های اسفندیار گمشده” که مجموعه های شعر اند.آثار منثور و مقالات پژوهشی واصف باختری زیاد است، از آن جمله “نردبان آسمان”، “مقالاتی در بارۀ شعر و اندیشه مولانا جلال الدین بلخی”، “سرود و سخن در ترازو”، “پژوهش هایی در باب عروض” و از پژوهش های فلسفی و ادبی وی “گزارش عقل سرخ”، “درنگ ها در بیرنگ ها”، “بازگشت به الفبا”، “در غیاب تاریخ”و “در ورزشگاه ثانیه های شرقی” است. مقال فلسفی واصف باختری “یگانه شکوهمند در برابر همه آری های دروغین” سرآغازی چنین دارد: “چراغ فلسفه از رواق تاریخ آویخته است و گاه با پرتوی پرتوان و همه جاگستر، گاه با فروغی لرزان و در پیرامون خویش روشنی می افگند، بر صلیب هر مرحلۀ تاریخ، نقش خونین فلسفه را می بینیم و در هر گذرگاه زمان، این مصلوب بیگناه را بر ستون بسته و شخنه گان و میر شبان همه سده ها و زمانه ها را در پیرامون آن بر پا ایستاده می نگریم…”
واصف باختری در بخشی از این مبحث، یادی از اشخاصی کرده که فلسفه و فلسفه گرایی را نکوهش کرده اند و شکایتی از نویسندگان گم نام کتاب “بحر الفواید” دارد که در کتابش ابوالعلای معیری و بوعلی سینا و زکریای رازی را کافر و ملحد می شمرده است. و یادی از گروه “اخوان الصفا” کرده که در زمینۀ فلسفه همت گماشته بودند و از روزگارانی نام می برد که عرصۀ گفتن و نبشتن فلسفه از جانب دانشمندان آزاد اندیش تنگ تر شد و از ستم هایی که ابن سینا دید و ناسزا هایی که شنید و از ریسمانی که در زندان حلب بر گردن شیخ الاشراق افگنده شد و از پیکر آویختۀ عین القضاة از رواق درس گاهش خاطر نشان ساخته است.
در نقد و آرمان، منتشرۀ ۱۳۷۷ آمده است که وقتی شعر واصف باختری را می خوانی، می پنداری که “چیزی” در شعر است که با جاویدانگی شگرفی می درخشد و می تابد و سپس زود می گریزد و می شکند و می ریزد و واپس ناکرانمندانه می درخشد و تابیدن می گیرد… و تو نمی توانی این درخشیدن و یا شکستن و ریختن و باز پیوستن را به قطعیت حدگزاری و به روشنی به تعریف بنشینی و هر موقع که احساس می کنی که به آن “چیز” دست یافته ای، مدار و مرکز هر دو پیوسته عوض می شود و می دانی که تمامت فراگیر آن دریافتنی نیست تا بر آن انگشت تشخیص و تمرکز نهی. آن چیز چیست و چه سان است؟ “چیزی” غریب اما قریب، “چیزی” محسوس اما نه همیشه ملموس، “چیزی” قاعده گیر اما نه نرمش ستیز که فرانمود آن را در هر شعر می توانی یافت و آن گاه که سایه وار آن را دنبال می کنی، می نگری که از پیشت فرار می کند و ترا نیز همواره به دنبال خویش می کشد و رهایت نمی کند.
ویژگی برازندۀ شعر واصف باختری این است که از خوانش یگانه و یک رویه و یک سویه می گریزد و در برابر تطبیق چنین خوانش ایستادگی می کند. باری، اثرمندی و صلابت شعر واصف باختری در گشایندگی، فرازندگی و مرزناپذیری آن نهفته است. تک صدایی جای خودرا به چند صدایی داده و هر شعر روزنه ای باز است به روز تعابیر چندگانه و متفاوت (و گاه ناهمساز). این امر منتقد ادبی را بدان می دارد تا بار دیگر با چاره ناپذیری تمام این پرسش دیرینه را مطرح کند که آیا می توان – حتی با وام گرفتن از “مستدل” ترین ارزشمندی عالمانه- معنای نهفته در یک شعر را یافت؟ آیا معنای یک شعر خودرا در برابر بازنگری نقادانه و سنجشگرانه به تمامت نشان می دهد و یا برخلاف از چنین فرمانبری زیرکانه سرباز می زند؟ و آیا سراغ گرفتن معنای یک شعر به گونه سنتی شعر را در قفس داوری های از پیش پرداخته زندانی نمی کند؟ مگر عملکرد انتقادی از این دست درست همان چیزی نیست که (پل دمان) باری “همگان واری به یک آغازه یا ویژگی” خوانده بود؟ مارتین هایدگر آلمانی ادعای بر قاعده درآوردن نقد را چنان گونه ای از دانش ، نمونۀ دیگر از نهادینه پردازی از علم می پندارد و آن را کژینه کرداری دانایی برای درک شعر (و آثار هنری در مجموع) به مفهومی کردن شعر خلاصه می شود و به دور شدن از دریافتن “حقیقت” شعر، و در نتیجه به دور شدن از “گوهر” شعر می انجامد.
به نظر دکتر احمدی ولی پرخاش (نثر دری افغانستان، اثرعلی رضوی) نگاهی به پرداخته های شاعرانۀ واصف باختری نشان می دهد که در دستگاه بینش شاعر، شعر و اندیشه به قدرت در برابر هم – و در تقابل و تضاد با همدیگر- قرار می گیرند. شعر واصف باختری، شعری است که در آن تفکر و زیبایی (اندیشه و احساس) چنان به هم تنیده می شوند که جدایی ناپذیر می نمایند. واصف باختری بیگمان آفرینشگر اندیشه ورز و اندیشه گر آفریننده است. او شاعری است متفکر، متفکری است شاعر که با زبان شفاف شعر خویش در پی گشایش گره پاره ای از نهادی ترین پرسش های هستی آدمی و حضور انسان و جهان می برآید.
در بسیاری از شعر های واصف باختری فاصله اندیشیدن و آفرینش هنرمندانه از میان برداشته می شود. “عقاب از اوج ها” و “آفتاب نمی میرد” را نگاه ورزیم. در این شعر، واصف باختری از اسطوره کهن بابل بهره می برد و سرشت زبان را در رابطه با جهان نگری که ریشه در پیوند همواره اجتماعی و تاریخ انسان ها دارد (و در نتیجه زایش و فرسایش همسازی ها و همنوایی ها و یا تنش ها و ستیزگی ها اثرناک بوده است) با دید و درک شاعرانه مطرح می کند:

چنین گفتند در افسانه های باستان افسانه آریاییان
که بابل، این ابر شهر- این سپیدار کهن در جنگل تاریخ
چو شد بر سرزمین های دیگر چیره
گل آزرم بر شاخ روان پژمرد سالاران بابل را
و هر یک خویشتن را ایزدی پنداشت
غرور شهروندان نیز از آیین سالاران فزونی یافت
خدا شد خشمگین زین نا بکاری ها
سزایی داد ایشان را شگفتی زا
که از آن پس ندانستند
زبان یکدیگر آنان
یکی را گر درود گرم بر لب بود
به گوش دیگران دشنام می آمد
به بابل شهر زان پس ابر کین گسترده دامان بود
زبان ها در دهان ها چون زبان گرزه ماران بود
روان ها زهر خشم و کینه را آگنده انبان بود
جبین ها سوی هم از کینه آژنگین
سرود مهر خاموش و خروش خشم آهنگین
دگر در باغ دل ها جز گیاه هرزۀ نفرین نمی رویید
سخن از چنگ و دندان بود و هر واژه به زهر آلوده پیکان بود
کنون ای همنوردان- همنوردانی به شاخ کینه ها پیچیده پیچک وار
مگر ما نیستیم آن بابلی سر گشته گان کز خشم و کین ناروا
-این میوه های تلخ نخل خامی پندار-
ستیزاییم با هم، چون زبان هم نمی دانیم

شعر واصف باختری نه در تجرید، که در خویشاوندی پایا و پاینده با زمان و تاریخ است. تاریخ جوهر و مایۀ ذاتی شعر واصف باختری است. بر خلاف منظر تاریخی فرزانه ای چون هایدگر (که با وصف تاکید روی تفسیر تاریخی از جهان “هارمونیتیک” در رابطه با کردار عملی انسانی به غنیمت تاریخ و تنش دیالکتیک مناسبات تاریخی توجهی ندارد) در شعر “در سکوت شماطه ها” در دفتر دیباچه یی در فرجام، شاعر سر گفتگو را با تاریخ می گشاید:

تاریخ، ای جنگل نیمه یی سبز و نیمی خزانی
هر چند ما نخل های کهنسال
در بامداد نخستین حریق بزرگ آتش گرفتیم
نسل سپیدار فردا بیان را
آیا
در آن حریمی که تنها تو دانی نگه داشتن می توانی؟
در جای آن نخل های کهنسال
نخل دگر کاشتن می توانی؟
ای شهرزاد کنون شیر گیسو
یک شب به ما قصه پرداختن می توانی؟
هر برگ این بیشه ها گوش آوانیوشی است
آیا تبار تبر را برانداختن می توانی؟

یک چنین شعری به ویژه در برابر خوانش رسمی و چیره و چربنده بر شعر امروز در برابر سنجشگری و داوری جمال شناسی حاکم روزگار به گونه آگاهانه یی ستیهنده و ستیزا است. در این رابطه است که می توان دلیل اینکه شعر واصف باختری “پیچیده و سخت” خوانده می شود را ترک کرد. پذیرش راستین شعر واصف باختری بی گمان مستلزم آگاهی فراوان است و خواننده گاهی ناگزیر است تا مایه ای گران از پیشینۀ دراز دامن ادبیات و فرهنگ و معارف فارسی دری را با خود حمل کند تا باشد که به حوزۀ ذهن و زبان و بینش شاعرانۀ واصف باختری نکوتر رخنه کند.
این نکته در بارۀ کار بزرگان دیگری نیز صادق بوده است. مثال می زنیم: نگرش حاکم در تاریخ ادبی فارسی دری در بارۀ آنچه “سبک هندی” خوانده می شود نمونه ای از این گفتمان رسمی شمرده می شود. مگر استاد فرزانه ای (که نامش را نباید ببرد) باری این مصراع ابوالمعانی بیدل: “از بهارم گر تبسم می دمد خاکستریست” را فاقد مبانی جمال شناسی نخوانده بود؟ شعر واصف باختری، شعری “پیچیده” است، چون که شعر تجربه های تازه و کمتر کوبیده شده با بافت و ساخت زبان است. شعر اصیل روزگار ما فقط آنگاه می تواند واقعاً امروزین باشد که رابطۀ قرار دادی اش با زبان را پیوسته دیگرگون کند. شعر باختری هوا و فضای تازه دارد و بی آن که به دام “موج سوم” تراشی بازی نا همآهنگ یا واژگان به منظور سرودن شعر بدون “سوژه” و یا کوشش پریده رنگ به منظور “هنجار گریزی” فرو غلتد. واصف باختری خبری از لهیب زمانه های آتش از سوی گروهی “با شرف!” و “دارای!” خرد و اندیشه به آثار بی بدیل کتابخانۀ حکیم ناصر خسرو بلخی در پلخمری را می شنود، در شوریدگی احساسش جهنمی راه می یابد و با ادای واژگانی چون “دل های کینه توزان” و لعن “کفن فروشان” به افروزندگان این آتش و ایهام، اینکه “رستم” را به شمار “عجوزان” می آورد و به انسان های اولیۀ وحشی یا کاشف آتش شادباش می گوید:

جهنم است جهنم ، نه نیمروزان است
گلوی کوچه چو دلهای کینه توزان است
به هر کرانه که بینی ، کفن فروشانند
که گفته است که این شهر جامه دوزان است
لباس زال، سزاوار پیکرش باد !
کنون که رستم ما نیز از عجوزان است
سلام باد زما کاشفان آتش را
که روز اول جشن کتاب سوزان است

در گسترۀ پژوهش های ادب شناختی، بویژه در دو سدۀ پیشین، از فرایند نقادی کانت و رومانتیزم آلمانی و انگلیسی تا نقد نوین امریکایی – شاعر همیشه آفریننده یگانه پرداختۀ شاعرانه پنداشته شده است که با تکیه بر “قریحه” و “احساس” خود الهامی روحانی و اشراقی و اهورایی را پیام می برد و با استفاده از زبان، در حیات همه دان و همه توان مطلقی، مفهوم و مفاهیمی شگرف را به خواننده القا می کند. خواننده اما فاعل مجزا و جدا نهاده یی است که به نوبۀ خود پذیرندۀ پیام شاعر است وزبان نیز صرفاً میانجی یا وسیله وابزاری برای انتقال مفاهیم قلمداد می شود.
دیدگاهی یک چنین از آفرینش و پذیرش شعر (و هر اثر هنری دیگر) امروز در حوزۀ نقد و نظریۀ ادبی ساده گرانه و ساده نگرانه پنداشته می شود و دچار بازنگرشی بنیادین شده است. دیگر نه شاعر خداوندگار یگانه شعر است که بر روند آفرینش یک سره مستولی است، نه خوانندۀ پذیرندۀ ایستا و آرام و مصرف کنندۀ محض است و نه زبان صرفاً وسیلۀ رسایش پیام “افهام و تفهیم” است. برخلاف هم شاعر و هم خوانندۀ شعر در پیوندی مستقیم و ژرف با جهان پیرامون خویش و پدیده های هستی هستند و آنچه الهام و اشراق می خوانیم در رابطۀ تنگاتنگ با تنش ها، ناسازگاری ها، تناقض ها، چالش ها، درگیری ها و هماوردی های گوناگون اجتماعی قرار دارد، از آن ها مایه می پذیرد، با آن ها نمو می کند و همراه با آن ها به بار می نشیند. این جا است که شعر پدیده یی می شود “این جهانی” و نه دیگر تافته ای همیشه جدا بافته. نقد ادبی نیز در این رابطه “نقد این جهانی” خواهد بود.
شعر واصف باختری کمتر شعر فروبستگی و بیشتر شعر فرازندگی و فراز جویی است. گونۀ یک شک و دلهره، که پیش از آن که ریشه دریایی فلسفی داشته باشد، برخاستۀ از شالودۀ جهان نگری پویا و پویشگر و نقاد است. فرازندگی نهفته، شعر شاعر را برازنده تر می سازد. واصف باختری نه چنان جزم اندیشانی که در تجرید از تاریخ همواره به دامن تنگ وتندیسین انگاره هایی ژولیده و صغری- کبری چیدن های تک نگرانه می چسپند و هیچگاه باورمندی های خویش را از پرویزن بازنگری انتقادش نمی گذرانند، پیوسته می کوشد پالوده اندیش بماند. شاعر هر چند که “تکسوار نور” و رهنوردی همواره در تکاپو در بیابانی می بیند:

تشنه تر از گوزن تیر خورده
که گلولۀ شکارچی در دشتناکترین بادیه ها
گردن آویز مرجانین ارمغانش آورده باشد
اما چون سطی در باور فوارۀ شقایق ها را
و عبور فاتحانۀ دریا را درتکاپو بود بیابانگرد
در تکاپو یی از آن دشت
که تنها تکسوار نور را ره توشه یی چونان
در انباشت.

باری اگر پژوهش های ادبی روزگاران ما توان یابد تا آگاهانه شکنندگی و ناپایداری مرز های جغرافیایی فرهنگ فارسی دری را بپذیرد و تا حد امکان از پندار ها و دلسپردگی های ایدیالوژیک برخاسته از آرمان های تنگ و کرانمند دوری گزیند و ادبیات فارسی دری را در کلّیت و گستردگی آن در پرتو دید تاریخی به سنجش نشیند و به شناسایی بگیرد، بی گمان شاعری چون واصف باختری از مطرح ترین سخن پردازان امروز محسوب خواهد شد.