چهار دهه جنگ در افغانستان، طولانی ترین جنگ در یک سرزمین واحد، کشور واحد، با پیامدهای ویرانگری زیرساخت های اقتصادی و نابودی ارزش های انسانی جامعه با چنین گستردگی در تاریخ بشریت -به جزء از جنگ‌های جهانی- بشمار می آید.

بشریت تاکنون به خاطر ندارد که مردم یک واحد جغرافیایی معین در یک سرزمین واحد درگیر چنان جنگ دوامدار درازمدت شده باشد که هست و نیست مادی و معنوی اش را برباد داده باشد؛ دو نسل تمام در طول این دورهٔ تاریک به دنیا آمده و بارور شده باشد. فرهنگ بومی جامعه دگرگون و جنگزده شده باشد؛ در این جنگ تباه کن لشکر دو ابرقدرت جهانی – در وجود نیروهای جنگجو و ماموران کارکشتهٔ اطلاعاتی (استخباراتی)- با مدرن ترین سلاح های کشتار کتله ای، که بعضأ برای بار نخست به آزمایش گرفته شدند، دست داشته باشند؛ حدود پنجاه کشور جهان در زمین سوخته این سرزمین در جستجوی منافع حیاتی (استراتیژیک) خود باشند. پیامدهای مخرب این جنگ در سرزمین افغان‌ها چنان فاجعه بار، ویرانگر، سنگین و ریشه یی اند که برای رفع و اصلاح آنها زمان طولانی، نسل ها، و بیلیون ها دلار نیاز است.

نا آرامی های افغانستان، مانند هر پدیدهٔ اجتماعی دیگر، ریشه در عوامل درونی جامعه دارند. این عوامل برخاسته از اوضاع نامساعد داخلی، فرسودگی نظام سیاسی، سطح پایین رشد اقتصادی- اجتماعی، فقر اقتصادی و سیاسی، نبود ساختار های دموکراتیک و استبداد حاکمیت های تمامت خواه، اعم از سلطنتی، جمهوری، جمهوری دموکراتیک و حکومت های تنظیمی و طالبانی می باشند.

جنگ در افغانستان، اصلأ جنگ افغان‌ها نه، بلکه بخشی از بازی بزرگ جدیدی است در منطقهٔ آسیای میانه که افغانستان را یک بار دیگر به مرکز ثقل این بازی تبدیل نموده است. جنگ در افغانستان، جنگ نیابتی قدرت های بزرگ جهانی و منطقه ای است که به دنبال هدف های آزمندانهٔ استراتیژیک‌ خویش در سرزمین افغان‌ها تجمع نموده و درگیر شده اند. تداوم جنگ و درگیری های مسلحانۀ طولانی در افغانستان و پیامدهای ناشی از بحران های سیاسی- اجتماعی ایجادشده در جامعه (اختلافات قومی، زبانی، مذهبی و سمتی) بستر مساعدی را برای مداخلۀ خارجی فراهم نموده است.

این جنگ شامل رقابت های سیاسی، اقتصادی، امنیتی، استخباراتی، و ادعاهای ارضی رقیب ها است.

محور این رقابت ها را دسترسی سهل با کم ترین هزینه به ثروت های طبیعی این منطقه، بخصوص دسترسی و تامین کنترل بر منابع سرشار انرژی (نفت و گاز)تشکیل می دهد.

شرایط جیوپلیتیک و جیواستراتیژیک افغانستان این کشور را به محور این رقابت ها درآورده است.

یکی از عوامل استمرار جنگ و ناآرامی در افغانستان نقش منفی پاکستان (ارتش و دستگاه استخبارات نظامی آن کشور) است. ارتش در پاکستان از همان نخستین سال های تولد این کشور سخن اول را در سیاست خارجی می زند. طبق ادعای جنرال های پاکستانی، ارتش کوشیده است تا به کشور ثبات آورده و سیاست خارجی تهاجمی را در پیش گیرد…ادامه بی ثباتی و بحران در افغانستان بخشی از سیاست خارجی پاکستان، به مثابه فرهنگ استراتیژیک به هدف حفظ تنش و درگیری های منطقه یی محسوب می گردد. این تنش ریشه در فلسفه وجودی این کشور و ایدیالوژی پاکستان دارد. ایدیالوژیی که مبنای تجزیه بخش مسلمان نشین را از بدنه سرزمین پهناور هند در آستانه به رسمیت شناختن آزادی هند از جانب بریتانیای کبیر در ۱۹۴۷م اساس گذاشت. ایدیالوژی برتری مذهبی پاکستان در طول تاریخ موجودیت این کشور زمینه ساز ادامه تنش در منطقه و جنگ های چند مرتبه یی با هند بوده است.

یکی از هدف های استراتیژیک منطقه یی ارتش پاکستان دنبال کردن عمق استراتیژیک، چه جغرافیایی و چه سیاسی است. عمق استراتیژیک پاکستان در مورد افغانستان به معنای به دست آوردن قلمروی برای جا به جایی امکانات نظامی، در صورت تهاجم نظامی هند می باشد. فراتر از این، پاکستان به دنبال عمق استراتیژیک سیاسی در افغانستان نیز است؛ به این معنا که ارتش به خاطر جلوگیری از حضور هند در افغانستان و حفظ منافع پاکستان، همواره خواسته است که رژیم طرفدار خودرا در افغانستان ایجاد کند.

پاکستان جهت نیل به عمق استراتیژیک خود در افغانستان، با مهاجرت افغان‌ها در زمان اشغال افغانستان از جانب ارتش سرخ شوروی وقت، گزینه مناسبی به دست آورد. این گزینه، هم پاکستان را متمول ساخت و هم تسلیح کرد. همچنین، شبه نظامیان افغان را جهت مقابله با ارتش سرخ و‌حکومت وقت افغانستان پرورش، تجهیز و اعزام داشت. پاکستان نخستین بار در جریان جنگ علیه شوروی در افغانستان از ستیزه جویان اسلام گرا برای ابزار سیاست خارجی خود بهره گرفت. مجاهدین افغان مناسب ترین منبع برای پرورش گروه های افراطی شبه نظامی ایدیالوژیک مذهبی بودند تا پاکستان را در دستیابی به هدف های استراتیژیک این کشور در برابر دشمن دیرینه اش هند یاری رساند. ارتش پاکستان بهترین مشاوران نظامی و مذهبی را از میان نظامیان و سیاسیون گروه های تندرو مذهبی پاکستانی توظیف کرد تا مهاجران افغان را آموزش نظامی و مذهبی دهند.

طالبان افغان برخاسته از مدرسه هایی اند که تا اکنون آموزش های افراطیت مذهبی و فن جنگ های چریکی و عملیات مغلق خرابکاری را در آن جا فرا می گیرند.

ارتش پاکستان جهت حفظ سلطه دوامدار خویش بر سیاستمداران ملکی سازمان های استخباراتی تحت فرمان خویش را توظیف می کند تا نیروهای سیاسی نزدیک خود را در لباس اپوزیسیون سیاسی، که معمولا از میان احزاب سیاسی اسلام‌گرا انتخاب می شوند، استفاده کند. اسلام گرایان متحد مهمی برای نظامیان و حفظ حاکمیت آنها اند.

در نتیجه، در پاکستان ارتش حکومت می کند نه حکومت های ملکی!

یکی از ستون های اصلی فرهنگ استراتیژیک ارتش، بزرگ نمایی است؛ ارتش خودرا یگانه نهاد توانا برای حفظ ایدیالوژی و تمامیت ارضی پاکستان می شمارد. اگر روابط این کشور با دشمن (هندوستان) بهبود یابد، ارتش به دشواری می تواند که برداشتن سهم بزرگ از منابع کشور را برای خود توجیه کند. به این دلیل، ارتش خود بر هم زنندهٔمناسبات نزدیک پاکستان با هند است.

مسالهٔ حل ناشدهٔ خط مرزی دیورند با پاکستان و دنبال نمودن عمق استراتیژیک پاکستان در افغانستان، حضور دوستانه هند در افغانستان به اضافهٔ جنگ علیه تروریسم و بنیادگرایی، سرزمین افغان‌ها را به میدان جنگ های نیابتی و استخباراتی قدرت های جهانی و منطقه یی تبدیل نمود.

با درد و تاسف قربانی این جنگ و رقابت، مردم ستمدیده و کشور افغان‌ها افغانستان است که در بیشتر از چهار دهه تاوان می پردازد؛ جامعه به انقطاع های گوناگونی قومی، سمتی، زبانی، مذهبی، و سیاسی دچار شده است، زخم های عمیق اجتماعی-اندیشه ای به یک تهدید ملی تبدیل شده و موجب گردیده است تا گروه های معین اجتماعی، اعم از سیاسی، قومی و مذهبی، جهت اطمینان از فردای خود دست به دامان حامیان خارجی شوند. این نیاز، فرصت مناسبی برای کشورها و‌گروه های خارجی بین المللی و منطقه ای به دست داده است تا جهت دسترسی به اهداف استراتیژیک خود، از گروهی در برابر گروه و یا گروه های دیگری حمایت گردد و ارزش های ملی را در جامعه افغانی به ارزش ها و منافع گروهی محدود بسازد.

   حضور دو دهه ای جامعه جهانی، در راس ایالات متحدهٔ امریکا، که زیر نام مبارزه با تروریسم در اکتوبر ۲۰۰۱ م به افغانستان لشکر کشیدند، تا هنوز که حدود بیست سال از حضور شان می گذرد، هنوز چشم انداز روشنی برای پایان جنگ و ختم حضور عساکر خارجی در افغانستان دیده نمی شود.

در آستانه مداخلهٔ نظامی امریکا و متحدینش به افغانستان بعد از حادثه تروریستی نیویورک جورج دبلیو بوش، رئیس جمهور وقت ایالات متحده بودجهٔ ۱.۵ تریلیون دلاری برای این پروژه بزرگ پیش بینی نموده بود. دانشگاه براون این رقم ۱.۵ تریلیونی هزینه جنگ افغانستان را برای بخش های مختلف ‌در سپتامبر ۲۰۱۹ ارایه نموده است.

   اکنون که بیشتر از نزده سال از حضور نظامی امریکا در افغانستان می گذرد، نه تنها تروریسم ریشه کن نشده است بلکه آن هایی که متهم به همکاری با عاملان (القاعده) عملیات تروریستی و انفجار مرکز تجارت بین المللی در نهم سپتامبر ۲۰۰۱ در نیویورک بودند، یعنی طالبان افغانی، با نیروی به مراتب قوی تر و مواضع مستحکم تر به تهدیدی بزرگی برای آمریکاییان قامت بلند نموده و تا مرحله ای رسیده اند که بر سر ختم جنگ و صلح در مورد سرنوشت همین کشور -با گرفتن امتیاز- با جانب ایالات‌متحده امریکا توافقنامه امضا می کنند، در حالی که همین امریکایی هایی در اکتوبر ۲۰۰۱ حکومت طالبان را با بمب افگن های «ب-۵۲» سرنگون ساخته و تار و مار کردند؛

یکی از پیچیدگی های پروسه صلح افغانستان همین است.

   در حالی که تداوم جنگ و بحران در افغانستان به بیشتر از چهار دهه می رسد، پایان این تراژیدی برای افغان‌ها به یک امر حیاتی تبدیل شده است. از جانب دیگر، تقابل رقابت های قدرت های بزرگ جهانی و خرده قدرت های منطقه ای که به دنبال منافع استراتیژیک خود در منطقهٔ آسیای مرکزی، به شمول افغانستان هستند، -بعد از زورآزمایی های گوناگون، تا راه اندازی جنگ های نیابتی در افغانستان-، ممکن به این نتیجه رسیده باشند تا دسترسی به هدف های استراتیژیک منطقه ای شان شاید با استفاده از شیوه های دیگری به غیر از تقابل و رویارویی، قابل دسترسی باشد.

یکی از این شیوه ها، اجماع بین المللی و همکاری منطقه ای می تواند باشد!

   پیچیدگی دیگر پروسه صلح افغانستان در این است که، کشورهای خارجی درگیر در افغانستان – در حالی که مبارزه با تروریسم نقطۀ مشترکی برای حضور مشترک شان زمینه سازی کرده است، منافع متضادی را در این کشور دنبال می کنند-، بیشتر علاقمند دسترسی به منافع استراتیژیک خویش اند تا منافع افغان‌ها.

   در حقیقت پروسه صلح در افغانستان در گرو منافع دیگران چنین فشرده شده می تواند:

۱: برای امریکایی ها:

⁃ ختم طولانی ترین جنگ ایالات متحده در خارج از سرزمین امریکا،

⁃ تامین نظارت و کنترل بر منابع انرژیتیک و سایر منابع طبیعی آسیای مرکزی،

⁃ تامین نظارت بر پروژه های استراتیژیک رقیب های جهانی اش در منطقه مانند: چین، روسیه، ایران،

⁃ حمایت از رژیم ها و گروه های وفادار به ایالات متحده امریکا.

۲ : چین و روسیه:

⁃ تامین ثبات منطقه ای در جهت مقابله با تروریسم، بنیادگرایی، قاچاق مواد مخدر،

⁃ تامین مواد انرژی زا مورد نیاز شان، بخصوص برای چین،

⁃ تقویت همکاری های منطقه ای به هدف رقابت در برابر یگانه ابر قدرت جهان، ایالات متحده امریکا،

۳: هند:

⁃ کمرنگ شدن نقش و نفوذ پاکستان، رقیب تاریخی و دیرینهٔ هند،

⁃ تامین مواد انرژی زا، بخصوص گاز ترکمنستان از طریق پروژه تاپی،

⁃ دسترسی به سرزمین های حاصل خیز و بازار مناسب آسیای مرکزی،

۴: پاکستان:

⁃ تشکیل حکومت طرفدار پاکستان در کابل،

⁃ کمرنگ شدن نقش و نفوذ هند، رقیب تاریخی و دیرینهٔ پاکستان، و تداوم بی ثباتی در افغانستان،

⁃ ایجاد حیاط خلوت مطمین در افغانستان در رقابت با هند، و تعقیب عمیق استراتیژیک در افغانستان،

⁃ ادامهٔ بهره برداری بدون هزینه از منابع سرشار طبیعی افغانستان،

⁃ بهره برداری از قاچاق موادمخدر،

⁃ احیا راه ترانزیت سهل از طریق افغانستان به آسیای میانه،

۵: ایران:

⁃ ادامه بهره برداری از منابع سرشار طبیعی افغانستان (آب های رودخانه ها)،

⁃ تداوم حکومت ضعیف در افغانستان،

⁃ حفظ تهدید رویارویی با منافع ایالات متحده امریکا در افغانستان،

⁃ استفاده از مارکیت مناسب برای کالاهای ایرانی در افغانستان،

⁃ ایجاد خط های مواصلاتی و انتقالاتی از طریق افغانستان به آسیای مرکزی و چین،

⁃ تداوم هژمونی فرهنگی،

    ارزیابی علاقمندی های کشورهای یادشده به روشنی نشان می دهد که در میان علاقمندی های متضاد، نکات مشترکی نیز وجود دارند که در یک اجماع کلی می شود بر اختلافات غلبه کرد و به مشترکات سرمایه گذاری!

در کل، دسترسی زودرس، کم هزینه و مصون به هدف های استراتیژیک، عمدتا، هدف های اقتصادی کشورهای علاقمند در منطقه آسیای میانه، به آرامش، امنیت و ثبات منطقه، بخصوص امنیت مرکز ثقل این درگیری ها، معبر استراتیژیک منطقه، افغانستان نیاز است.

اجماع داخلی (اجماع ملی):

با دریغ چهار دهه بحران و جنگ علاوه بر تلفات انسانی و ویرانی فیزیکی زیرساختار های کشور، پیامدهای منفی جبران ناپذیری بر فرهنگ، روابط اجتماعی و اندیشهٔ ملی جامعه افغانی وارد نموده است.

نفوذ تفکر بیگانه پرستی، ارجحیت دادن به منافع و اهداف بیگانه، بهره برداری از ادامهٔ جنگ و ناآرامی در کشور اصل شهروندی و تعلق خاطر داشتن به میهن را بی ارزش ساخته است. یکی از ارمغان های فرهنگ سیاسی بیگانه، اعمال انقطاع ها و گروه بندی های گوناگون در لایه های اجتماعی جامعه افغانی است. گرایش های قومی، زبانی، سمتی و مذهبی از شاخص ترین های این تنوع گروه بندی اجتماعی است که جایگاه تعلق ملی، ارزش ملی و منافع ملی را تعویض کرده اند. این وضعیت در فضای سیاسی حاکم در افغانستان، به یک سنت رقابتی میان سیاستمداران تبدیل شده است و آن سیاستمدار و یا گروه سیاسی خودرا مستحق تر از دیگران می پندارد که تعلق خاطرش به کشورهای خارجی نسبت به دیگران بیشتر است. بنابراین، چنین “سنت مدرن افغانی” در سیاست، ایجاد اجماع داخلی را به مشکل جدی مواجه ساخته است.

وضع بازماندگان جنبش دیروز، اعم از گرایش های چپی و راستی، از این هم بد تر است. ناتوانی در بازسازی فکری و تنیدن در جال تفکر و خلسه نیم قرن گذشتهٔ سیاست در افغانستان توان ابتکار و پیشتازی را از دست این گروه خارج کرده است.

   اما، نسل جوان بالندهٔ افغان توانسته است از زیر خاکستر آتش چهار دهه جنگ و خونریزی، ویرانی و مهاجرت خودرا بیرون کند و با کم ترین امکانات بر اندوخته های علمی و سیاسی خود بیافزاید، همگام با انکشافات و تحولات جهان مسیر زندگی را رقم زند.

هرگاه فضا و زمینهٔ کار برای این گروه اجتماعی، که بیشتر از شصت درصد نفوس جامعه را در بر می گیرد، مساعد گردد به یقین می تواند در رقم زدن سرنوشت جامعه به سوی صلح، مصالحه، آرامش، توسعه و رفاه و خوشبختی انسان وطن خود نقش ارزنده ای بازی کند.

ایجاد اجماع ملی – سیاسی در میان نمایندگان نسل جوان به مراتب سهل تر و آینده نگر تر خواهد بود. زمان آن فرا رسیده است تا کهنه سربازان سیاست در افغانستان، به خاطر میهن و منافع علیای کشور میدان سیاست را به نسل پرتوان جوان خالی کنند و از زندگی راحت کهن سالی لذت ببرند!

   تلاش در جهت اجماع نسل جوان سیاسی کشور موثر تر و زودرس تر دیده می شود.

   جنگ افغانستان دارای ابعاد داخلی و خارجی است، بنابراین جستجو راه حل مشکل جنگ و تامین صلح در این کشور با نادیده گرفتن هر یک از این عوامل بعید و ناممکن خواهد بود.

هرچند تلاش های آغاز شده صلح، که از سپتامبر ۲۰۱۹ به ابتکار وزارت خارجه ایالات متحدهٔ امریکا گفتگوهای صلح با نمایندگان طالبان شروع شد، قابل قدر اند، اما روند این گفتگوها نشان داد که عدم حضور نمایندگان حکومت افغانستان در روند گفتگوهای هجده مرتبه ای که منجر به امضا موافقتنامه ای میان ایالات متحده امریکا و تحریک طالبان در ۲۹ فبروری ۲۰۲۰م گردید و نادیده گرفتن و کنار گذاشتن سایر جناح های درگیر در افغانستان مشکلات غیرقابل پیش بینی ایجاد کردند. همچنان، عدم حضور کشورهای درگیر در افغانستان، بخصوص کشور های همسایه و اثرگذار در روند گفتگوها، چون روسیه، چین، هند، پاکستان، ایران می تواند نتایج و فیصله های احتمالی گفتگوها را به چالش بکشد.

صلحی که نتواند ضمانت های لازم از جانب عاملین جنگ و ناآرامی در افغانستان را داشته باشد، چنین صلحی لرزان و شکنند خواهد بود.

   همچنان، هرگاه در تعریف و ماهیت اجماع داخلی (اجماع سنتی متشکل از تیکه داران سیاسی-  مذهبی، تنظیمی-  تفنگ سالاری سه دههٔ اخیر کشور) بازنگری نشود و اجماع واقعا ملی متشکل از نمایندگان اصلی جامعه افغانی ایجاد نشود، موضع جانب حکومت افغانستان متزلزل، ضعیف و لرزان خواهد بود و در هیچ مجمعی نمی تواند از موضع واحد نیرومند و برتر عمل کند. تجربه نزده سال اخیر نشان داد که تاریخ این رهبران دوران جهاد بسر رسیده است و در حقیقت این گروه تنها به دنبال منافع گروهی خود اجماع نظر دارند و بس!

به همین دلیل، زمان جایگزینی فرارسیده است و نسل جوان باید گام پیش بگذارد.

همایون تاچ

لندن دسامبر 2020

                                                                                     پایان