ھ. تاچ / لندن

۱۵ نومبر ۲۰۲۱

(بازگشت طالبان به قدرت، شرمساری دنیا!)

افغانستان در چنگال اختاپوس،

(اسلام سیاسی، استعمار انگلیس، روسیه تزاری [شوروی سوسیالیستی – روسیه فدرالی]،

امپریالیسم [امریکا]، و اژدهای زرد [چین[)

(بازی بزرگ دوامدار)

رویدادهای اگست ۲۰۲۱ در افغانستان چنان ناگهانی و سریع اتفاق افتادند که نه تنها برای افغان ها، بلکه برای بخش بزرگی از جامعه جهانی سرعت رویدادها با چنین تندی غافلگیرانه، غیرقابل پیش بینی و به دور از انتظار بود.

سقوط دراماتیک و یکی پی دیگر ولسوالی ها، و بعدا، ولایت ها به دست طالبان، فرار ناگهانی اشرف غنی از ارگ ریاست جمهوری و سقوط کابل، به تاریخ ۱۵ اگست، تغییر یک شبه رژیم، رویدادهای بودند که هم به سبب شتابندگی و هم به علت عدم پیش بینی در برنامه انتقال قدرت از جمهوری اسلامی به حاکمیت تحت سلطه طالبان تمام گردانندگان و‌مجریان امور ( امریکا، بریتانیا، ناتو، اتحادیه اروپا، حتی کشور های منطقه، چین، روسیه، ایران، به استثنای پاکستان) را در حیرت فرو برد.

پیامدهای تراژیک و فاجعه بار روزهای پس از تغییر رژیم در کابل، از ۱۶ تا ۳۱ اگست۲۰۲۱، بخصوص تراژیدی میدان هوایی بین المللی کابل (برنامه خارج ساختن شهروندان امریکایی و همکاران محلی شان و همچنین خروج شهروندان و همکاران محلی سایر کشورهای شامل ائتلاف بین المللی ضد تروریسم)، که منجر به کشته شدن ۱۷۰ افغان و ۱۳ امریکایی گردید، و عدم آمادگی طالبان در به عهده گرفتن مسؤولیت های حکومتی (تامین امنیت مصون شهروندان و عرصه خدمات شهری) گواه این ادعا است.

وضعیت ایجادشده آشکار ساخت که برنامۀ گفتگوهای صلح دوحه و توافقنامۀ دوحه که به تاریخ ۲۹ فبروری ۲۰۲۰ میان امریکا و تحریک طالبان به امضا رسیده بود، دیگر ارزش حقوقی خودرا از دست داده است. (هرچند برخی از مقام های رسمی و غیررسمی امریکایی هنوز امیدوارند بخش هایی از توافقنامه با طالبان را اجرایی بسازند!)

بی اعتبار شدن توافقنامۀ دوحه، و عدم علاقمندی به پابندی به عملی شدن تمام بندهای تعهدات توافقنامه از جانب طرفین، هم زمان با شکست دونالد ترامپ، رئیس جمهور “جمهوری خواه” پیشین امریکا در انتخابات ریاست جمهوری ۲۰۲۰ آن کشور و برنده شدن جو بایدن، نامزد حزب مخالف، آشکار گردید. ترامپ که “پروژه”ی گفتگوهای صلح افغانستان را همچون حربه ای در انتخابات ریاست جمهوری به کار گرفت، و روشن نبود که بعد از برنده شدن در انتخابات دور دوم ریاست جمهوری امریکا چقدر به تعهدات خود در قبال توافقنامۀ دوحه می توانست پابند بماند! برای رئیس جمهور دموکرات، که در زمان معاونیت ریاست جمهوری اش در دو دور ریاست جمهوری باراک اوباما، دیدگاه های روشن در مخالفت با ادامۀ حضور بیشتر عساکر امریکایی در افغانستان را هر از گاهی بیان می کرد و به وضاحت به جایگاه افغانستان به حیث یک همکار استراتیژیک منطقه ای امریکا، – به توانمندی و تعهد افغان ها در ایجاد حکومتداری خوب و مبارزه با فساد- به نظر شک می نگریست، فرصت مناسبی دست داد تا در خروج زودهنگام و غیرمسؤولانۀ عساکر امریکایی از افغانستان،- بدون ارزیابی پیامدهای ناگوار غیرپیشبینی شده ای که در عمل به بار آورد-، از فرصت ایجاد شده بر مبنای توافقنامۀ دوحه استفاده کند و “پروژه”ی صلح دوحه را، همچو یک فرصتی، ادامه دهد. تایید ادامۀ کار زلمی خلیلزاد، نمایندۀ وزارت خارجه امریکا در مذاکرات صلح دوحه، مبین این حقیقت بود که، با وجود ناقص بودن گفتگوهای صلح، بخصوص، عدم حضور یک طرف جنگ (حکومت افغانستان)، -این گفتگوها زمینه ساز تامین منافع دو طرف مذاکره کننده، پیشبرده می شد-، نه شخص ثالث (Third Party)، جمهوری اسلامی افغانستان!

مفاد این توافقنامه شامل، خروج تمام نیروهای امریکایی و ناتو از افغانستان، تعهد طالبان در قطع ارتباط با شبکۀ القاعده و جلوگیری از فعالیت‌های القاعده در مناطق تحت کنترل طالبان، مذاکرات بین طالبان و جمهوری اسلامی افغانستان، و همزمان کاهش خشونت (آتش بس تدریجی)، بر علاوۀ بخش هایی سری که تا هنوز جزئیات آن مسکوت مانده است، بود.

در عمل، به جز از دو مورد، آزادی بیشتر از ۵۰۰۰ زندانی طالب از زندان های حکومت افغانستان (تحت فشار و تهدید حکومت ترامپ) و آغاز خروج عساکر امریکایی و ناتو از افغانستان، بخش های دیگر توافقنامه ( کاهش خشونت و آتش بس و پیشبرد مذاکرات سازنده با حکومت جمهوری اسلامی افغانستان، به شمول اخذ تضمین در قطع رابطه با القاعده و سایر شبکه های تروریستی)، نه طالبان و نه هیات امریکایی در عملی شدن آن تمایلی نشان ندادند.

روند گفتگوهای صلح دوحه عملا در جهت پشتیبانی از موضع طالبان و به حاشیه راندن جمهوری اسلامی افغانستان بی موازنه شده می رفت. (عاملی در تضعیف مواضع حکومت افغانستان و تضعیف روحیۀ نیروهای امنیتی- دفاعی کشور).

از جانب دیگر، تلاش ها در جهت انسجام بخشیدن کوشش ها برای تامین صلح و ایجاد موضع واحد میان حکومت و گروه های سیاسی کشور به نتیجۀ مطلوب نرسید. برخی ها رئیس جمهور غنی را مقصر می شمارند و عدۀ دیگر انگشت ملامت را جانب احزاب سیاسی و گروه های مختلف سیاستمداران، (در داخل و در خارج از نظام می گیرند) و آنها را به سبوتاژ پروسۀ صلح متهم می سازند. نظر سوم به این باور است که ایجاد موانع، بی علاقگی، برخوردهای غیرمسؤولانه در به پیروزی رسانیدن پروسۀ گفتگوهای صلح و ناکام شدن برنامۀ صلح روندی بود در همسویی با برنامه های استراتیژیک قدرت های ذی نفع در افغانستان و منطقه.

با فروپاشی یک شبۀ جمهوری اسلامی افغانستان فضای دوگانه -امید و ترس- بر جامعه مستولی گردید.

مردم هنوز خاطرۀ دورۀ اول حاکمیت طالبان در سال های پسین قرن بیستم را در ذهن دارند، ختم جنگ داخلی، پایان حاکمیت ملوک الطوایفی مجاهدین و امنیت نسبی، همزمان با سلب حقوق شهروندی و آزادی های مدنی، منع آموزش، تحصیل و کار برای زنان، تیرباران و محاکمه ای صحرایی مجرمان و گناهکاران”!”، توأم با تحمیل حکومت استبدادی متعصب مذهبی زیر شعار “شریعت اسلامی” از شاخص های عمدۀ سلطۀ طالبان در نیمۀ دوم دهۀ نود میلادی بود.

هرچند طالبان، این بار ادعا دارند که “تغییر” کرده اند، اما کردار و برخورد طالبان در نود روز گذشته ثابت می سازد که نه دیدگاه طالبان تغییر کرده است و نه شیوۀ حکومتداری شان؛ با وجود اعلان عفو عمومی طالبان، تاکنون صدها تن از کارکنان ملکی و نظامی وابسته به دولت پیشین، فعالان جامعۀ مدنی، با آن که عملا بیکارند و کوچک ترین منبع عاید برای معیشت خانواده های خود ندارند، به شمول فعالان زن مورد پیگیرد قرار گرفته اند، شمار زیادی از آنها یا ناپدید شده اند و یا به شکل مرموزی به قتل رسانیده شده اند. زن ها از حق آموزش و کار محروم گردیده اند، اعتراض های مسالمت آمیز زن ها و فعالان جامعۀ مدنی با خشونت از جانب طالبان سرکوب می شوند. گماشتن و انتصاب اشخاص فاقد توانایی های کارشناسانه درمقام های دولتی (ملکی و نظامی)، در تمام رده ها، از میان طالبان، – بیشتر چهره های متهم به جنایات جنگی-، بی اعتنایی به خواست جامعۀ جهانی در ایجاد حکومت فراگیر و رعایت حقوق بشری، بخصوص حقوق زن ها، بیانگر این واقعیت است که، نه تنها هیچ گونه تغییر مثبتی در اندیشه و شیوۀ حکومتداری و رفتار و کردار طالبان با مردم به وجود نیامده است، بلکه طالبانِ نسل نو به مراتب خشن تر و بیباکانه تر در برابر ارزش های مدنی و انسانی برخورد می نماید.

بی اعتنایی به ارزش ها و حقوق ابتدایی شهروندان کشور و عدم تمکین به خواست های جامعۀ جهانی  سبب شد تا افغانستان در انزوا قرار بگیرد و هیچ کشوری، به شمول پاکستان بزرگ ترین حامی طالبان، از به رسمیت شناختن حاکمیت جدید خودداری کنند. کمک های وعده داده شده متوقف گردد، بانک جهانی و سایر نهادهای پولی و مالی جهانی از ارایه کمک و ادامۀکار پروژه های خود در افغانستان خودداری کنند، معاملات بانکی و سپرده های مردم در بانک ها به کمبود نقدینه مواجه شود، ارزش کالا در بازار، بخصوص مواد اولیه (غذا، سوخت) به صورت سرسام آور افزایش یابد، قدرت خرید مردم به صفر تقرب کند، مهاجرت های گروهی – در داخل و به خارج از کشور- افزایش یابد، بیکاری و فقر بیداد کند، کمبود خوراکه و گرسنگی بیشتر از ۲۳ میلیون افغان را تهدید کند و کشور در آستانۀ بزرگ ترین فاجعۀ انسانی در طول تاریخ معاصر بشریت قرار گیرد.

این است تصویر روشن از حکومت ۹۰ روزۀ طالبان.

پیش زمینه ها:

قبل از پرداختن به اوضاع سیاسی- امنیتی کشور و ارزیابی رویدادها(حداقل از روند مذاکرات صلح دوحه تا امروز)، و بررسی عامل های تسریع کننده و کندکننده روند گفتگوها، دلایل سقوط زودهنگام جمهوریت و تغییر استراتیژی منطقه ای امریکا در مورد افغانستان، به دور از دلچسبی نخواهد بود هرگاه روی چند اصل بنیادی که به نحوی از انحا در شکل گیری وضعیت جاری در کشور و ناکامی برنامۀ صلح دوحه برای افغانستان اثرگذاشته اند مکثی داشته باشیم.

– تاریخ یک و نیم قرن اخیر افغانستان شاهد سه تهاجم، سه اشغال و سه شکست قدرت های بزرگ جهانی (امپراتوری انگلیس، روسیه [اتحاد شوروی] و ایالات متحده امریکا) بود.

هر زمانی که یکی از قدرت های بزرگ جایگاه ” Buffer Zone” حایل بودن افغانستان را نقض کرده و به این سرزمین لشکر کشیده است، در پایان، ناگزیر شده است به خروج اجباری و یا شکست تن در دهد.

افغان ها دلیل شکست قدرت های بزرگ جهان را ناشی از شجاعت، سلحشوری و سرسختی افغان ها، که زبانزد عام و خاص است می دانند، اما، نیروهای مهاجم (اشغالگر)، خروج خودرا پایان ماموریت می شمارند.

– مسالهٔ دیگری که روی دگرگونی اوضاع سیاسی- امنیتی کشور اثر گذاشت، تغییرات ملموس در استراتیژی ایالات متحده امریکا در کل، و روند اجتناب ناپذیر تغییر جایگاه رهبری امریکا در سطح جهان، (پایان دوران نظم نوین جهانی) محسوب می شود.   

بنابر اصل قانون بقا و تکامل، تغییر، روندی است اجتناب ناپذیر در نظام های سیاسی- اقتصادی. جامعه انسانی و مناسبات میان کشور ها نمی تواند از این امر مستثنا باشد. “بقا و تکامل” حکم می کند که، کشورها در روابط بین المللی هر از گاهی ناگزیربه بازنگری در استراتیژی خود شوند؛ یکی از ویژگی های نظام سرمایه داری انعطاف پذیری بیشتر این نظام است.

  • نشانه های ابتدایی تغییر استراتیژیک در شیوه رهبری و اتخاذ جایگاه جدید ایالات متحده امریکا در نظام جهانی با ختم دوران جنگ سرد، در اواخر دهه هشتاد قرن بیستم به ظهور رسیدند. و در دورۀ ریاست جمهوری دونالد ترامپ به صورت روشن و عملی آشکار شدند.
  • اتحادیه اروپا، به مثابه یک مجمع جوان از کشور های با پیشینه نظام های سیاسی- اقتصادی متفاوت، اما مبتنی بر اصل بازار آزاد (لیبرال، لیبرال دموکراسی، سوسیال دموکراسی و سوسیالیستی) در همکاری و رقابت با نظام های کلاسیک و جاافتادهٔ سرمایه داری (لیبرال دموکرات ها، رادیکال های ارتدکس)، به عامل اصلی “همکاری” و “رقابت” در شرایط گلوبالیزم تبدیل شدند.
  • همزمان، کشورهای هفت اقتصاد بزرگ پیشرفته جهان، به نام (G7) و نهادهای پولی تحت اداره سرمایه جهانی، بانک جهانی، صندوق وجهی پول، بانک انکشاف آسیایی در ساختار ، پالیسی و روش کاری خود بازنگری کردند.

حملات ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱؛ سرآغاز پایان نظم نوین جهانی؟:

۲۰ سال پس از حمله به برج‌های دوگانگی سازمان تجارت جهانی در نیویورک و، در حالی که جامعه جهانی “ناباورانه” افغانستان را به طالبان بازگرداند، سیمای جهان هیچ شباهتی به دهه پیش از این تحولات ندارد.

ده سال پیش از حملات یازده سپتامبر، با پایان جنگ سرد و فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی و بلوک شرق، دو مفهوم “نظم نوین جهانی” و “پایان تاریخ”، پارادایم (الگو) نگاه به جامعه جهانی را شکل داده بود.

مفهوم نظم نوین جهانی، به‌عنوان یک دکترین امنیتی جدید از سوی جورج بوش پدر، رئیس جمهوری وقت آمریکا و در آستانه لشکرکشی به عراق مطرح شد. جانشین رونالد ریگان در سپتامبر سال ۱۹۹۱میلادی، عصر جدید بدون جنگ سرد را فرصتی بزرگ برای گسترش صلح و امنیت بین‌المللی و برقراری یک نظم نوین جهانی توصیف کرد. عملیات طوفان صحرا و اخراج ارتش عراق از کویت، احتمالا نمونه بی‌نظیری از یکپارچگی قدرت‌های بزرگ و بازیگران کوچک جامعه جهانی در برابر یک بحران بین‌المللی بود.

در همان بُرهه زمانی تئوری پایان تاریخ فرانسیس فوکویاما نگرش به جهان را دگرگون کرد. فوکویاما، اندیشمند پرآوازه آمریکایی در مقاله “پایان تاریخ؟” با ارجاع به مفهوم پایان تاریخ هگل، پیروزی لیبرالیسم بر دو ایدیالوژی رقیب در قرن بیستم (فاشیسم و کمونیسم) را به‌عنوان برتری انسان بر روند تاریخ توصیف کرد؛ جایی که انسان آگاه بر روند ناآرام تاریخ افسار می‌زند. فوکویاما در سال ۱۹۹۲ این اندیشه را در کتاب “پایان تاریخ و آخرین انسان” گسترش داد و لیبرال دموکراسی را به مثابه آخرین مرحله رشد اندیشه و ایدئولوژی انسان معاصر معرفی کرد.

پیروزی “جهان آزاد” به رهبری ایالات متحده در جنگ سرد و استقبال گسترده از الگو “جهان آزاد” در کشورهای سابقا رقیب و متخاصم، به روایت مرکزی و برجستۀ جهان در دهه منتهی به حملات یازده سپتامبر شد.

۱۱ سپتامبر جهان و نگاه به جهان را تغییر داد.

فوکویاما در مقاله “پایان تاریخ؟” اسلام را تنها ایدیالوژی‌ای توصیف کرد که در جهان امروز به‌جز لیبرالیسمِ شکوفا و کمونیسمِ در حال احتضار، جایگزین برای حکمرانی پیشنهاد می‌کند. با این حال وی با توجه به ویژگی‌های این دین، توانایی آن را برای جهانشمولی به زیر سوال برده و عملا رد کرد.

به قدرت رسیدن طالبان در افغانستان،  استمرار جمهوری اسلامی ایران، و عروج شبکه جهانی القاعده این بیان و افاده را با تردیدهای جدی مواجه کرد. گفتمان بنیادگرایی اسلام در برابر تلاش‌های همه‌جانبه برای اصلاح و اعتدال قرار گرفت. اسلام سنتی و مومنان پرشمار جهان قدیم، میدان را به گفتمان رادیکال، سیاسی و بلندپرواز جدید واگذار کردند.

ایده نظم نوین جهانی، به معنای همگرایی قدرت‌های بزرگ و پیروی و فرمانبرداری بازیگران کوچک‌تر عرصه مناسبات بین‌المللی با حملات یازده سپتامبر و لشکرکشی ایالات متحده و بریتانیا به افغانستان و به‌ویژه حمله به عراق، به شدت به چالش کشیده شد. مقاومت فرانسه در برابر تصویب قطعنامه شورای امنیت برای مداخله نظامی در عراق به بهانه نابودی تسلیحات کشتار جمعی، نقطه اوج اختلاف در میان متحدان دیرین در برابر یک چالش جهانی بود.

۲۰ سال پس از اشغال افغانستان و حضور پررنگ جامعه بین‌المللی، “جهان آزاد” با پذیرش شکست در این پروژه، میلیون‌ها مردم افغانستان را در برابر دشمنان سابق تنها رها کرد. فشار غرب و بازی با کارت “احتمال مداخله نظامی آمریکا” دیگر جذابیتی برای نیروهای سیاسی شرقمیانه ندارد.

امریکا و همپیمانانش آنچنان درگیر رویارویی با چین و روسیه هستند که شرقمیانه، این کانون بحران‌های بی‌پایان تاریخ معاصر را در عصر انرژی‌های جدید به حال خود رها می‌کنند.

اگر اندکی از بالاتر به تحولات جهان از زمان پایان جنگ سرد تا کنون نگاه کنیم، احتمالا حملات یازده سپتامبر و محکومیت‌های یکپارچه جهانی و حتی تائید برنامه لشکرکشی به افغانستان و تغییر حکومت یا رژیم چنج (Regime Change) در این کشور ، نقطه اوج یک روند تاریخی است. ماجرای نظم نوین جهانی و غلبه لیبرال دموکراسی و صلح جهانی ۱۰ سال پس از ۱۱ سپتامبر بیشتر یادآور سناریو های فیلم‌های داستانی دهه ۱۹۹۰ است تا واقعیت جهان برآشفته امروز.

چرا یک مرتبه چنین موضع تهاجمی نسبت به چین اتخاذ شده است؟:

جایگاه چین در ساختار قدرت سیاسی و اقتصادی نظام بین المللی جدید پسا “نظم نوین جهانی” و بررسی پیامدهای آن بر سمت گیری سیاست خارجی چین در قبال تحولات جیوپلیتیک شرق میانه.

کارشناسان معتقدند که چین با اتخاذ سیاست خارجی میانجی گرایانه در قبال بحران ها و مناقشات کشورهای همسو سعی دارد تا به عنوان یک نیروی توازن بخش و ایده آل برای بیرون رفت از بحران های منطقه ای ایفای نقش کند و از طریق تعمیق روابط اقتصادی با کشورهای منطقه حضور سیاسی، اقتصادی و نظامی بلندمدت خودرا در منطقه (آسیای میانه، شرقمیانه و بویژه خلیج فارس) تضمین نماید و از این طریق از جایگاه مسلط امریکا در منطقه کاسته و توازن هرچه بیشتر قدرت در عرصۀ بین المللی را به سود خویش تسهیل نماید.

این احتمال که چین در شیوع بیماری کرونا اهمال کرده و به موقع دنیا را در جریان قرار نداده و یا ویروس از آزمایشگاه میکروبیولوژی “ووهان” به بیرون درز کرده وجود دارد. اما یک دلیل این تهاجم شدید و همه جانبه به چین می‌تواند یک نگرانی و احساس خطری باشد که در وجدان عمومی کسانی که نسبت به از دست رفتن جایگاه امریکا به عنوان قدرت برتر در جهان حساس هستند، شکل گرفته باشد. مقاله ها در مورد احتمال بیرون آمدن چین به عنوان پیروز رقابت بین دو قدرت بزرگ اقتصادی در دنیای پسا کرونا در نشریات معتبر از جمله فارن افیرز Foreign Affairs  دیده می‌شود.

ادوارد آلدن، عضو ارشد شورای روابط خارجی امریکا Council on Foreign Relations در مصاحبه‌ای می گوید: “اپیدمی (کرونا) تاکیدی است بر اینکه امریکا دیگر آن نقش یک سیستم بسیار کارآمد و پیشرفته را ندارد. اروپایی‌ها در گذشته به امریکا با نگاهی آمیخته با خوف و احترام می‌نگریستند. … اما، اوضاعی که ایجاد شده این تصور را تقویت می‌بخشد که امریکا چیزی برای آموختن به بقیه دنیا ندارد. … این باعث خواهد شد که در مواردی مانند شرکت چینی هواوی (بزرگ ترین سازنده تجهیزات ارتباطی در جهان که با امریکا در گیر است)کشور های دیگر از خواست امریکا تبعیت نکنند. این باعث افزایش قابلیت چین می‌شود که استانداردها و استراتژی … خود را پیگیری کند”.

تا اینجا چین جنگ تجاری را از امریکا برده است و از قضا یکی از نگرانی‌های امریکا تشدید این روند بعد از خاتمه یافتن داستان کرونا است. طبق آمار سال ۲۰۱۸چین ۱۲.۴ درصد از کل تجارت جهانی را در اختیار داشته و در مقابل امریکا ۱۱.۵ درصد.

از طرفی، هر چند که تولید ناخالص داخلی چین برای اولین بار از تاریخی که اطلاعات مربوط به اقتصاد کشور ثبت شده ۶.۸ درصد کاهش پیدا کرده است اما در امریکا به دلیل ادامه یافتن اپیدمی، وضعیت بحرانی است. تنها ظرف یک ماه گذشته ۲۲ میلیون نفر درخواست حقوق بیکاری کرده‌اند. اقتصاددانان معتقدند که انقباض اقتصاد امریکا از بعد از جنگ جهانی دوم سابقه نداشته است.

بعضی از اندیشمندان روابط بین المللی مطرح می‌کنند که قدرت نرم ایالات متحده هم چنان آن کشور را به عنوان قدرت برتر نگاه می‌دارد. قدرت نرم (در مقابل قدرت سخت که شامل قدرت نظامی و اقتصادی است) در واقع جوامع دیگر را جذب جاذبه های فرهنگی و ارزش های سیاسی یک کشور می‌کند و باعث نفوذ آن می‌شود. بطور مثال، زبان یکی از مهمترین عناصر قدرت نرم است که می‌تواند جوامع دیگر را بدون اعمال فشار به کشوری که صاحب قدرت نرم است جذب و زمینه نفوذ آن را فراهم آورد. اما آیا ممکن نیست کشوری قدرت نرم بالا داشته باشد اما قدرت جهانی خود را از دست بدهد؟ بریتانیا نمونه بارز چنین کشوری است که از قدرت نرم بالایی برخوردار است اما موقعیت خود را به عنوان یک ابرقدرت از دست داده است در حالی که تا قرن بیستم یک ابر قدرت به شمار می‌رفت.

بریتانیا زبانش، زبان مسلط دنیا است. سری کتاب‌های هری پاتر با فروش ۵۰۰ میلیون نسخه پرفروش ترین در تاریخ، برنامه‌های Got Talent یکی از محبوب ترین برنامه‌های تلویزیونی در ۶۸ کشور دنیا و محبوب ترین لیگ ورزشی جهان به بریتانیا تعلق دارند. محبوبیت کارتون‌های انگلیسی به حدی است که والدین بچه‌های امریکایی از گرفتن لهجه انگلیسی بچه‌های شان (در مقابل لهجه امریکایی) شکایت دارند. در آخرین رتبه‌بندی دانشگاه‌های جهان توسط تایمز که شاید معتبرترین در این زمینه است، دانشگاه آکسفورد جلوتر از بهترین‌های آمریکا در مقام نخست قرار گرفت. بنابراین قدرت نرم امریکا با وجود چشمگیر بودن تضمینی نیست که کشور، از اریکه ابرقدرتی نیفتد هم چنان که بریتانیا با وجود قدرت نرم بالا از آن جایگاه افتاد.

هر چند که بر اثر تحولات مربوط به کرونا ممکن است آن تصویر ارزش نیرومندی آمریکا مخدوش شود و قدرت اقتصادی‌اش تحلیل برود اما هنوز دالر امریکایی با فاصله زیاد از رقبایش پول مسلط جهان است. حدود ۶۲ درصد ذخایر ارزی کشورهای جهان به دالر است. قدرت نظامی امریکا به خصوص نیروی دریایی آن در چهارگوشه جهان حضور دارد چیزی که هیچ حکومتی حتی نزدیک به این موقعیت نیست. اقتصاد امریکا ممکن است تضعیف شود اما هم چنانکه در بحران شدید سال ۲۰۰۸ شاهد بودیم به احتمال قوی می‌تواند دوباره قدرت خود را باز یابد. امریکا از نظر فن‌آوری پیشرفته و اطلاعات، تعداد اختراعات و پیشرفت‌های علمی، و مغزهایی که از کشورهای دیگر دنیا جذب می‌کند با هیچ کشور دیگری قابل مقایسه نیست. از ۱۰ دانشگاه برتر در دنیا، ۷ دانشگاه به امریکا تعلق دارد. با همه این اوصاف نگرانی‌ها در امریکا و تلاشی که برای بی‌اعتبار کردن چین می‌شود، به دلیل رقابت با چین و ترس از افول در دنیای پساکرونا و واگذار کردن موقعیت برتر در صحنه جهانی به چین، قابل درک است.

تشویش امریکا و متحدانش در برابر هژمونی اقتصادی چین: ( به نسبت جلوگیری از طولانی شدن بحث تنها به یادآوری عنوان ها بسنده می شود

– گروه موسوم به “اتحاد چهار جانبه”  در حوزۀهند- پاسیفیک ، “کواد” Quad, با اشتراک ایالات متحده امریکا، جاپان، استرالیا و هند، و این اتحادیه خودرا متعهد به تامین نظم و قانون در منطقۀ هند و پاسیفیک می داند و دارای چشم انداز مشترکی در مورد امنیت دریایی، فضای سایبری، فن اوری های مهم، زیرساخت ها، مبارزه با تروریسم و همکاری های منطقه ای می باشد.

– اتحادیه همکاری های منطقه ای دیگر در حوزه هند- پاسیفیک پیمان امنیتی سه جانبه (AUKUS اوکوس) میان استرالیا، بریتانیا و امریکا است. یک پیمان امنیتی سه جانبه که برای توسعه و استقرار زیردریایی های هسته ای کمک خواهد کرد و بر حضور نظامی غرب در منطقه اوقیانوس آرام می افزاید.

منابع ناشناس در کاخ سفید اعلام کرده اند که برای مقابله با نفوذ جمهوری خلق چین در منطقه طراحی شده است.

– فیصله های اجلاس جی هفت G7 در ایجاد مانع در برابر برنامه های بلندپروازانه اقتصادی چین در کنفرانس کورنوال بریتانیا در جون ۲۰۲۱. در این نشست توافق حاصل شد تا در برابر برنامه های بلندپروازانۀ اقتصادی چین، بخصوص برنامه “راه و کمربند”، با ایجاد زیرساخت ها در کشورهای توسعه نیافته به رقابت برخیزند. رئیس جمهور بایدن تاکید داشت، به هروسیلۀ ممکن باید مانع چنین برنامه های بلندپروازانۀ اقتصادی چین شد.

واکنش مسکو به تشکیل AUKUS

 گریگوری ماشکف، سفیر ارشد در وزارت خارجه روسیه، گفت: ایجاد اتحادیه های استراتژیک مشابه  AUKUS “اوکوس” نمی تواند بدون پاسخ همۀ کشورهای تحت تهدید احتمالی منطقه بماند و هر یک از کشورها در مورد واکنش خود تصمیم خواهند گرفت.

چارچوب این اتحاد زمینه را برای استفاده از قلمرو یک کشور غیرهسته ای (استرالیا) برای استقرار زیرساخت های نظامی کشورهای هسته ای پیش بینی می کند.

این موضع می تواند خطرات بالقوه ای را برای بی ثبات کردن اوضاع در زمینه امنیت بین المللی و منطقه ای ایجاد کند… همچنین متذکر می شوم که شکل گیری چنین اتحادهای استراتیژیک ناگزیر به واکنش همه شرکت کنندگان قاعدۀ ثبات منطقه ای منجر خواهد شد.

در نتیجۀ امضا این پیمان، استرالیا قرار داد خریداری 13 زیردریایی هسته ای از فرانسه را به ارزش 56 میلیارد یورو فسخ کرد که موجب ناراحتی شدید پاریس را فراهم آورد.

AUKUS   در اواسط سپتامبر2021 اعلام شد و باعث واکنش شدید اتحادیه اروپا به ویژه فرانسه شد که قرارداد 48 میلیارد دلاری تامین زیردریایی به استرالیا را از دست داد.

بر اساس توافق جدید استرالیا به فن آوری ایالات متحده برای توسعه زیردریایی های هسته ای خود دست می یابد که می تواند موجب نگرانی هایی در مورد آینده رژیم منع گسترش در منطقه ایجاد کند.

دلایل شکست سیاست امریکا در افغانستان:

– پایان دوران آقایی (یگانه ابرقدرت) ایالات متحده امریکا در جهان:

– بازنگری های اجتناب ناپذیر نظام سرمایه داری (ایالات متحده امریکا) در دوران پساجنگ سرد، و سلطۀ (کرونا)

– نیازمندی استراتیژیک اروپا (تشکیل ارتش جدا از ناتو).

– رشد فزاینده نقش چین در منطقه و در دنیا:

دو واکنش احتمالی از جانب امریکا در برابر هژمونی چین: (۱) رویارویی ، بشمول رقابت های اقتصادی و تهدیدهای نظامی، (ادامه جنگ های نیابتی در افغانستان و منطقه)، و (۲) کنار آمدن با برنامه های اقتصادی- نظامی چین، بخصوص در حوزه هند و پاسیفیک.

–  حرکت شتابنده توسعه اقتصادی چین و برنامه های استراتیژیک اقتصادی چین برای منطقه و‌ جهان.

–  جایگاه افغانستان در برنامه استراتیژی اقتصادی چین.

– سازمان همکاری های شانگهای- اهرم فشار چین.

-انکشافات منطقه ای.

نقش و جایگاه چین به عنوان دومین قدرت بزرگ اقتصادی دنیا.

پروژه “راه و کمربند” ( راه ابریشم جدید).

چین حاضر است هر مانعی را که سد سر راه این پروژه واقع شود بردارد. و

– یکی از دلایل عمده شکست سیاست امریکا در افغانستان حضور دو دهه ای توام با مشکل فساد نهادینه و قاچاق موادمخدر بود.

خروج آگاهانه!:

فیلیپ جیرالدی، مقاله نویس، مفسر و کارمند سابق سیا می نویسد: “… پت لانگ دگروال متقاعد ارتش آمریکا که تجربه زیادی در زمینه مبارزه با تروریسم در شرقمیانه و آسیای مرکزی داشته و تحولات اخیر افغانستان را به‌دقت زیر نظر دارد، می‌گوید: “گروه‌های جهادی تمایل تاریخی برای نشان دادن جنبه‌های مثبت همکاری و اینکه پیروزی به چه شکل خواهد بود، دارند. جهادی‌ها امیدوارند این موج در سراسر جهان موفق به استخدام و به‌کارگیری نیروهای جدید و گسترش عملی “بنیادگرایی” گردد، حرکتی که نهایتاً می‌تواند منجر به فروپاشی کشورهای غرب به همان شیوه فروپاشی دولت افغانستان گردد. دولت بایدن (با داشتن توافقنامۀ امضاشده دوحه میان امریکا و طالبان در آخرین سال زمامداری ترامپ ھ .) به‌وضوح می‌خواست این‌چنین تصور کند که آن‌ها می‌توانند طالبان را از سایر گروه‌های جهادی از طریق منافع شخصی و گروهی طالبان، مانند به رسمیت شناخته شدن بین‌المللی، کمک‌های خارجی، دسترسی به دنیای بانک‌ها و غیره جدا کند. درواقع جهادی‌ها خواستار نابودی آنچه به‌عنوان حاکمیت “دولت-ملت” شناخته می‌شود، هستند. با این نابودی و جنگ علیه دستاوردهای تاریخی آن، آن‌ها درصدد اعمال حاکمیت امت یا دین‌سالاری اسلامی بر خواهند آمد. آیا آن‌ها فکر می‌کنند تحقق چنین چیزی وجود دارد؟ با در نظر گرفتن آنچه آن‌ها انجام می‌دهند … آیا نباید منتظر حملات بیشتر و بزرگ‌تری باشیم؟”

 در واقع، برداشت لانگ با تحولاتی که منجر به حمله ایالات‌متحده به افغانستان در سال ۲۰۰۱ شد، حمایت می‌شود، جایی که دولت طالبان متهم به دادن پناهگاه و سایر مزایای مادی به اسامه بن‌لادن و القاعده شد. در آن زمان به‌طور گسترده‌ای تصور می‌شد که بن‌لادن پشت حملات ۱۱ سپتامبر قرار داشته است، -اگرچه در مورد آنچه واقعاً ۲۰ سال پیش اتفاق افتاده، تردیدهای فزاینده‌ای وجود دارد-. درواقع گزارش‌های مداوم از این حکایت دارد که طالبان از آن زمان تا به امروز از بقایای وابسته به القاعده محافظت کرده و حتی با آن‌ها همکاری داشته است.

پس راه به کجا می رود؟ اول‌ازهمه، باید جنبه سیاسی آنچه در حال وقوع است را در نظر گرفت. در حال حاضر مردم آمریکا عملیات خروج بایدن از افغانستان را منفی می‌دانند، حتی اگر برخی موافق باشند که عقب‌نشینی از افغانستان کار درستی بوده و هست. دفاع بایدن که توسط همه بازیگران دولتی درگیر در این شکست و همچنین رسانه‌ها مطرح می‌شود، این است که آنچه رخ داد، قابل پیش‌بینی نبود.- البته این‌یک دروغ است-، زیرا اطلاعات کاملاً واضح بوده است؛ اطلاعاتی که در ۱۰ سال گذشته در مورد فساد دولت افغانستان و وضعیت وخیم ارتش این کشور جمع‌آوری شده است. پرسش این است که آیا هیچ‌کس در واشنگتن گزارش‌های اسفبار صادر شده توسط بازرس کل ویژه بازسازی افغانستان (سیگار)  و یا سایت‌های سیا و سفارت را نخوانده است؟”

پرسش هایی که باید به آنها پاسخ داد:

– آیا عقب نشینی امریکا از افغانستان در برابر چین شکست است یا تفاهم ومعامله؟ و یا رویارویی در منطقه از طریق آتش زدن جنگ های نیابتی!

– تصمیم عجولانه ایالات متحده امریکا به خروج ناگهانی و غیرمسوولانه از افغانستان چقدر با برنامه های استراتیژیک امریکا در منطقه، مخصوصا آخرین فیصله های کنفرانس سران جی هفت در کورنوال، هماهنگ است؟

– رشد بنیادگرایی اسلامی و تروریسم در شرق میانه به مثابهٔ ابزار تهدید و فشار، و نیروی جنگی از دوران اشغال افغانستان توسط ارتش سرخ و دهه نود میلادی تا به امروز (نیروهای جهادی هفت گانه و هشت گانه و تحریک طالبان) به کار گرفته شده است. (القاعده، دولت اسلامی داعش، طالبان).

– پاکستان، کانون بنیادگرایی و تروریسم جهانی.

 – ظهور قدرت های بزرگ اقتصادی در سطح جهان و‌ منطقه (چین، روسیه، هند، ترکیه، اندونیزیا) و تغییر در آرایش جیواکونومی دنیا.

– ظهور رقبای جدید خود به عامل شتابنده در ایجاد تغییر در استراتیژی جهان سرمایه، بخصوص امریکایی ها جهت انتخاب جایگاه نو در نظام نوین جهانی تبدیل شد.

– آغاز عصر جدید رقابت ها میان ابرقدرت ها در منطقه آسیای مرکزی (افغانستان)

یعنی “بازی بزرگ جدید” The New Great Game

فرجام:

با در نظر داشت آنچه گفته آمد، علت ناکامی برنامه صلح دوحه برای افغانستان چنان که ریشه در عوامل داخلی دارد، اما در وضعیت چهار دهۀ اخیر افغانستان، عوامل خارجی تعیین کننده بوده اند.

بیشتر از چهار دهه جنگ و بحران، اشغال دو مرتبه ای توسط ابرقدرت ها (اتحاد شوروی و امریکا + ناتو)، حضور دستگاه های استخباراتی بیشتر از چهل کشور جهان، به شمول بزرگ ترین دشمن افغانستان)پاکستان(، سلطۀ ایدیالوژی های وارداتی، حکومت های دست نشانده، اقتصاد ورشکسته و وابسته به کمک های خارجی، سلطۀ فضای بی باوری به فردا، بخصوص در میان مقام های رسمی حکومتی، فساد لجام گسیخته، غضب دارایی های عامه، تولید و قاچاق مواد مخدر، بی توجهی به منافع ملی، شکل گیری حکومت مافیایی از شمار عوامل اصلی اثرگذار بر روند سیر حوادث در کشور بشمار می آیند.

در درازنای دو دهۀ گذشته حکومت های افغانستان کم تر به ختم جنگ و خشونت و آغاز مذاکرات صلح با مخالفان علاقمندی نشان می دادند. “تداوم جنگ و ناآرامی نان بیشتر و سود بیشتر می آورد!” کشورهای خارجی، به شمول ایالات متحده، خلاف میل شهروندان شان، در جستجوی منافع استراتیژیک شان در منطقه به ادامۀ حضور در افغانستان مایل بودند. تا اینکه زمان ریاست جمهوری دونالد ترامپ و نیاز به بازنگری در استراتیژی ایالات متحد در کُل زیر شعار، “امریکا برای امریکا” فرا رسید. نامبرده مسالۀ خروج نیروهای امریکایی از افغانستان را قبلا در زمان مبارزات انتخاباتی ریاست جمهوری خود در سال ۲۰۱۶ شامل شعارهای انتخاباتی خود ساخته بود. ترامپ بار دیگر مسالۀ خروج نیروهای امریکایی از افغانستان را در اواخر سومین سال ریاست جمهوری اش به مثابۀ برگ برنده در رقابت های ریاست جمهوری دورۀ بعدی بکار گرفت؛ که برایش نتیجه بخش نشد! و جانشین وی، جو بایدن، از مخالفان سرسخت ادامۀ حضور نیروهای امریکایی در افغانستان، توافقنامۀ فبروری ۲۰۲۰ دوحه را فرصت مناسب در تحقق دیدگاهش در مورد افغانستان (با وجود پذیرفتن پیامدهای غیرقابل پیش بینی و خطرناک برای امریکاییان) شمرده و به اقدامی دست زد که کفاره اش را امروز کودک افغان، زن افغان و افغان های مصیبت رسیده می پردازند.

در یک جمعبندی کلی وضعیت افغانستان در دو دهۀ اخیررا می توان به صورت فشرده چنین بیان کرد:

  • افغانستان کشور جنگزده و برخاسته از بستر بحران،
  • عامل های داخلی اثرگزارند، اما تعیین کننده نه!
  • نقش عامل های خارجی تعیین کننده و مخرب،
  • ادامه ناآرامی و فعالیت های تروریستی و حضور عساکر خارجی در طول دو دهۀ اخیر،
  • نمونه های فراوانی در ثابت ساختن تئوری احتمال “سناریو افغانستان” وجود دارد؛ ترکیب نامتجانس حاکمیت بر مبنای سهمیه بندی های قومی- تنظیمی، کمک های اقتصادی غیر موثر فسادگستر، و… .

یکی از نمونه های برجسته، ساختار و اداره نظام دفاعی- امنیتی کشور بود. اردوی به اصلاح ۳۵۰هزار نفری افغانستان فاقد صنف های توپچی، دافع هوا، نیروی هوایی تهاجمی، استخبارات (کشف) و سایر جزو تام هایی بود که یک اردوی منظم برای دفاع و حراست از تمامیت ارضی، حاکمیت ملی، و استقلال کشور دارا می باشد.

طرح بیرون رفت (راه حل) از مشکل رقابت و ایفای نقش نیابتی:

– انتخاب سیاست بیطرفی فعال و مثبت.

– اخذ ضمانت های قوی از جانب شورای امنیت سازمان ملل متحد در حفظ موقف بیطرفی افغانستان و جلوگیری از مداخله خارجی.

– افغانستان به زون فعال اقتصادی (تجارتی، انتقالاتی و اتصالی)مبدل شود.

– افغانستان از مصونیت مالی و جانی خارجی ها در داخل قلمرو خود ضمانت بدهد.

– اتحاد نیروهای ملی در محور منافع ملی افغانستان استوار بر اندیشه و تفکر ملی، و تلاش در جهت تغییر ذهنیت جامعه جهانی در دفاع از وطن و مردم آن.

اولویت دادن به هدف هایی که قابل دسترسی اند، کوتاه مدت، دراز مدت.

  • هماهنگی منافع کلی مانند: منافع ملی، صلح، آزادی، عدالت، حقوق شهروندی…
  • ایجاد تفاهم در مبارزه مشترک هدفمند میان گروه های پراکنده سیاسی- اجتماعی،
  • کار روی خطوط کلی منافع همه گروه ها در زیر چتر واحد (صلح- منافع ملی)

به هدف رسیدگی و مطالعه درست و دسترسی به پیچیدگی های اوضاع بهتر خواهد بود تا در مورد نقش خارجی ها تقسیم بندی منطقه ای صورت گیرد:

– نقش ابر قدرت ها (امریکا، چین بشمول روسیه)،

– نقش کشورهای منطقه (پاکستان، ایران، چین و هند بشمول روسیه)،

– نقش قطر، ترکیه و پاکستان، بشمول عربستان سعودی،

– نقش پاکستان، ترکیه، و حوزه ترکتباران بشمول آذربایجان،

– جایگاه کنفرانس کشورهای اسلامی،

– سازمان همکاری های شانگهای،

– نقش جی هفت، بشمول کشورهای کوارد (امریکا، جاپان، استرالیا و هند)

پایان